◾️ حکایات چهارم؛ خدمت به مادر.. 🔺🌿 مادر بایزید شبی از شب‌ها او را گفت آب بیاور

#حکایات_بایزید

◾️ حکایات چهارم ؛ خدمت به مادر

🔺🌿 مادرِ بایزید شبی از شب ها او را گفت آب بیاور . بایزید به طلب آب از خانه بیرون رفت چون باز آمد مادر را خفته دید . کوزه در دست همچنان ایستاد تا او بیدار شد ، چون بیدار شد گفت ای بایزید آب کجاست ؟ بایزید گفت : « اینک آب » مادر کوزه آب را از دست بایزید گرفت در حالی که از سردی بر انگشت بایزید یخ زده بود و پاره ای از پوست انگشت او بر دسته کوزه باقی بود . مادرش چون چنین دید پرسید .
بایزید او را آگاه کرد و گفت آن پوست انگشت من است در دل گفتم اگر کوزه را بر زمین نهم به خواب روم شاید تو آب بخواهی و آن را نبینی و تو مرا دستوری ندادی که آن را بر زمین نهم ، پس همچنان آن را در دست نگه داشتم تا فرمان تو را گزارده باشم و خرسندی تو را رعایت کرده باشم . مادرش گفت خدای از تو خشنود باد!

🍃بایزید را گفتند به چه چیزی رسیدی بدانچه رسیدی ؟ بایزید گفت : « شما آنچه میگویید میگویید ولی من آن همه از رضای خاطر مادر میبینم »

🍂هم چنین بایزید میگفت : دو بار با مادر خویش از در مخالفت در آمدم و هر دو بار زیان آن دیدم »

#احوالات_بایزید
#بخشی_از_یک_کتاب
📚 دفتر روشنایی [میراث عرفانی بایزید]
🔺نویسنده : محمدرضا شفیعی کدکنی
@roshanfekridini13