‍ شبی در آپارتمان آراسته‌ای_ که اتفاقا تا هتل من بیش از چند قدم فاصله نداشت_ مجلس شامی ترتیب داده شد که در آن چند خانواده‌ی دانمار

‍ شبی در آپارتمان آراسته‌ای_ که اتّفاقاً تا هتل من بیش از چند قدم فاصله نداشت_ مجلس شامی ترتیب داده شد که در آن چند خانواده‌ی دانمارکی نیز حضور داشتند؛
و طیّ آن مجالی پیش آمد تا در آن سرِ دنیا با غریبه‌هایی که دوستدار ایران بودند، راجع به ایران صحبت کنیم.
آنچه از آن شب بیش از چیزهای دیگر در ذهن من نقش نهاده، اعتراف يک خانم جوان دانمارکی است که چندی با شوهرش که طبيبِ "کامپساکس" بوده، در سنندج اقامت کرده بود.
این خانم هنوز حسرت زندگی در سنندج را در دل داشت، و با آنکه در یکی از پُر وسیله‌ترین و مرفّه‌ترین شهرهای دنیا می‌زیست، آرزو می‌کرد که باز روزی بتواند دورانی را که در کردستان زندگی کرده بود، بازیابد.
من حق داشتم که از این حرف او احساس خوشوقتی بکنم و بنازم به کشوری که با همه‌ی ناهمواری‌ها و بیابان‌ها و خرابه‌هایش، به این آسانی می‌تواند در دل خودی و بیگانه راه یابد، حتّی اگر این بیگانه کسی باشد که از قلب تمدّن صنعتی پای بیرون نهاده است؛
و این نیز، به نظرم واقعیّتی نمود که تنها کسانی قدر این سرزمین را نمی‌دانند که بیش از همه از آن برخوردارند؛
البته از تنِ او، نه از روحش.

#صفیر_سیمرغ ؛
فصل مربوط به سفرنامه‌ی دانمارک

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی‌ندوشن

🆔 @sarv_e_sokhangoo