جان پیچ‌های کمونیسم (Horcruxes of Communism). علی رضا عبدلی

جان پیچ های کمونیسم (Horcruxes of Communism)
علی رضا عبدلی

هری پاتر و استادش متوجّه شدند که نمیتوانند لرد ولدرموت اهریمنی را از بین ببرند. چون او با کشتن آدمها روح خود را به چند قطعه شکافته و قطعات روحش را در اشیائی به عنوان جان پیچ (Horcrux) قرار داده است. در نتیجه همۀ روح او در جسمش نیست و با کشته شدن جسمش نمی میرد.

بعد از نزدیک به سی سال از سقوط شوروی، حالا معلوم می شود که گویی این اهریمن نیز قطعاتی از روحش را در این سو و آن سوی دنیا در جان پیچ هایی قرار داده بود؛ و در نتیجه مرگش رسید و نمرد. جان پیچ هایی مثل همین ایران ما.
تاریخ انقلاب با ملّی سازی صنایع و بانکها و توزیع ارزاق ارزان شروع شد و در دوره های بعد نیز همیشه بخشهای بزرگی از دولت و روشنفکران در برابر خصوصی سازی و آزادسازی به شدت گارد گرفتند. حالا هم بعد از چهل سال مجدداً این مطالبه سر بر می آورد که ابزار تولید باید تحت مالکیت کارگران باشد.
اگر حرف زدن فایده ای داشته باشد، باید گفت که اهمیت، بهره وری و حتی معنای ابزار تولید، کاملاً وابسته به ذهن انسان است. ابزار تولید چیزی نیست غیر از «دانش» و «ذهنیت» کسی که آن را به کار میگیرد. و دانش و ذهنیت را نمیتوان ملّی کرد.
یک تیغ جرّاحی می تواند ابزار تولید باشد. هرکسی می تواند این ابزار را تحت مالکیت یا تصرف خود بگیرد و از آن استفاده کند. مثلاً افراد عادی میتوانند از آن برای پوست گرفتن خیار یا پرتغال استفاده کنند (اگر شانس بیاورند و به خودشان آسیب نزنند). امّا یک پزشک متخصص میتواند با به کارگیری آن در کنار ترکیبی از دهها ابزار و خدمات انسانی دیگر، جان یک انسان در حال مرگ را نجات دهد. طبعاً او برای چنین خدمتی پاداش زیادی دریافت خواهد کرد. و البته کسان دیگری هم هستند که می توانند با استفاده از همین تیغ درآمدهای بالاتر یا پایین تری کسب کنند. این تیغ، مقدار درآمد مشخصی ایجاد نمی کند. این تیغ در دست هرکسی به یک اندازه سرمایه نیست. و در دست بسیاری از افراد، اصلاً سرمایه نیست. درآمدی که می توان از آن کسب کرد به شرایط بازار ، اهداف انسان و دانش تخصصی و شمّ اقتصادی او بستگی دارد.
«دانش تخصصی» و «شمّ اقتصادی» ویژگیهای خاص یک فرد انسانی در یک موقعیت مشخص اجتماعی و فرهنگی و تاریخی هستند. و تعامل این ویژگی های انسانی با یکدیگر، شرایط بازار را می سازد. همۀ این مجموعۀ شرایط است که باعث می شود بعضی از اشیاء به عنوان ابزار تولید تشخیص داده شوند یا ابداع شوند. یک شورا یا کمیته ای از اساتید اقتصاد نمیتوانند تشخیص دهند چه چیزی ابزار تولید (سرمایه) هست یا نیست.

کارخانه ها و صنایع، ترکیباتی از سرمایه هستند که در زمانی خاص، «اقتصادی» و «مقرون به صرفه» تشخیص داده شده اند. شرایط متغیر بازار دائماً سرمایه ها را تغییر کاربری میدهد و ارزش آنها را کم یا زیاد می کند و گاه به صفر می رساند. یک ماشین تایپ تا همین بیست سال پیش سرمایه محسوب می شد امّا حالا فقط یک شیء عتیقه است و کسی برای خدمات اقتصادی از آن استفاده نمیکند.
هر کارخانه ای باید روزی از کار بیفتد و تعطیل و اوراق شود چون دیگر اقتصادی نیست.
ولی ما نمی خواهیم هیچکدام از این واقعیتها را بپذیریم. ما قطعات شکسته ای از داس و چکش را در فرهنگ خود جاسازی کرده ایم و گویی با خودمان عهد کرده ایم برای مقاومت در برابر منطق و واقعیت.
بهانه میگیریم چرا خصوصی سازی جواب نداد! پس باید عمومی سازی کرد!
بسیاری از صنایع زمینگیر این اقتصاد دیگر جواب نمی دهند. در اقتصاد سالم، صنایع و شغلهای مرتبط با آنها، دائماً به وجود می آیند و از بین می روند. ولی ما از دست رفتن شغلها را خطی فرض کرده ایم، قرمزتر از پرچم سرخ آن مرحوم. اقتصادی که بخواهد به بهای زیان میلیونها نفر و از محل مالیات و درآمد آنها، چند هزار شغل زائد و کاذب را به هر قیمتی حفظ کند، به ورطۀ ورشکستگی عمومی خواهد افتاد و راه کشف و خلق سرمایه ها و شغلهای جدید را سد خواهد کرد. انگیزه ها تضعیف میشوند و سرمایه تشکیل نمیشود، به این معنا که کسی به فکر استفادۀ تولیدی از سرمایه یا ابداع سرمایه های جدید نمی افتد: وقتی رانت روشنفکرانه و مقدس و مطهر هست، چرا زحمت سود کاسب کارانه و نجس و پلید را به جان بخریم؟
از خودبیگانگی، یعنی اصرار به حفظ تکّه ای از یک روح به گل نشسته در وجود خود، و گور به گور کردن آن به عنوان هویت لاینفک درماندگانی که تنها راه نجاتشان نوشداری تلخ آزادی اقتصادی است.
@shabcheragh_monthly