از مقاله «منش از کف رفته» بقلم شهید هدی صابر

@no_sarekhat
بخشی از مقاله "منش از کف رفته" بقلم شهید هدی صابر

اما آنگاه که پهلوانِ «پشت به قدرت» و «رو به مردم»، گرایش ملی ـ مصدقی خود را عیان کرد، «زنگ»اش رساتر از همیشه به صدا درآمد. ایران‌پهلوان و جهان‌پهلوان با حضور در کنگره سراسری جبهه ملی دوم به سال ۱۳۴۱ و عضویت در شورای جبهه ملی به عنوان نماینده جامعه ورزش ایران، مرز خود با قدرت سیاسی حاکم را بیش از پیش نمایان ساخت و موقعیت خویش را در اردوی مردم مستحکمتر از قبل کرد. تختی پس از سرکوب وحشیانه خرداد خونین و دستگیری سران و رهبران ملی‌ـ مذهبی، از حضور در زندان و دیدار با آنان و از جمله با روحانی رزمنده و وارسته آیت‌الله طالقانی ابایی نداشت. او پس از رحلت مصدق با حضور دلاورانه در احمدآباد بر تراب رهبر صاحب‌منش، لب نهاد و به هنگام حضور در مسابقات جهانی «تولیدو» نیز برعکس او که توسط دانشجویان ایرانی مقیم امریکا به او هدیه شده بود، بوسه زد. بی‌اعتنا به قدرت و بی‌هراس از پیامدهای آن.

بچه تن‌پاک و دست‌پاک و دیده‌پاک خانی‌آباد با برخورداری از سلامت ویژه جسمانی و اخلاقی خویش، پانزده سال تمام از سال ۱۳۳۰ (۱۹۵۱ هلسینکی) تا سال ۱۳۴۵ (۱۹۶۶ تولیدو) بی‌وقفه در تیم ملی کشتی ایران حضور داشت. کاپتین تیم کشتی ایران از نظر «قدمت» و تداوم، شاخص‌ترین ملی‌پوش تمام رشته‌ها در تاریخ ورزش ملی کشور محسوب می‌شود. او به طور پیاپی در چهار المپیک (۱۹۵۲ هلسینکی، ۱۹۵۶ ملبورن، ۱۹۶۰ رم و ۱۹۶۴ توکیو) حضور یافت و از این منظر نیز در ردیف معدود ورزشکاران برتر جهان جای دارد. تناور پرقدرت در طول سالهای قهرمانی‌اش چهار مدال طلا و شش مدال نقره جهانی، المپیکی و آسیایی بر گردن آویخت و بدین لحاظ نیز پرافتخارترین کشتی‌گیر تمام تاریخ کشتی ایران به شمار می‌رود. اما جایگاه وزین تختی در جامعه ایران نه به خاطر قدمت پانزده ساله، نه به دلیل چهار بار حضور در آوردگاه المپیک و نه به لحاظ برق مدالهای رنگارنگ اوست. در روی تشک، بدنی ترکه خورده‌تر از بدن تختی یافت می‌شد و قبراق‌تر و فنی‌تر از او نیز کشتی‌گیر داشتیم. اما «قفل قیصر» تختی بود که بر دل مردم چفت شد. تختیِ «صاحب منش» بود که در کنج همه دلها منزل گزید. تختی که در حیات خویش، شخصیت «لوطیِ» قصه زیرکرسی شب طولانی «آقابزرگ» را «روز» کرده بود، با مرگ خود نیز بر همان دلها داغ نهاد. در هفدهم دی ماه ۱۳۴۶ ایران در سوگ پهلوانِ جوانمرگ خویش «زار» زد. در آن روز، «منش» نیز به همراه بدن سرد پهلوان در خاک «ابن‌بابویه» دفن شد. خاکی که از قضا، پهلوان حاج سید حسن رزاز نیز در آن خفته است. زان روز تاکنون منش در ورزش ما، رخ نشان نداده است. دهه‌ی چهل گرچه یک پهلوان را فرو بلعید، اما دهه، دهه‌ی پهلوانی بود. از ابتدایش تا انتهایش. پیش از آنکه تختی با مردمِ عاشق وداع کند، چند جوان از نسل پانزده خرداد به عشق مردم، عزم جزم کردند تا راهی نو برگزینند و بن‌بست شکنند. آنان نیز یک دهه پس از حذف مصدق و با همان فاصله مرگ رزاز تا ظهور تختی، در مسیر نو، منشی نو در کوله‌بار داشتند: حفظ حرمت آموزگاران و متقدمان، به صحنه آوردن «کار» به جای «سرمایه» و «عَرَق» به جای «تیتر»، زیست ساده و «مصرف کم»، با «تولید انبوه»، همزیستی برادرانه، برابرانه و شفاف و نقادانه تا آنگاه که «آزاد» بودند. و آنگاه که «دربند» شدند نیز با خرید پهلوانانه‌ی «تمام مسؤولیتها» بارِ دیگران را «سبک» کردند و زیر بازجویی و زیر شکنجه پهلوانانه ایستادند و سرفراز بیرون آمدند و در انتها نیز سرود بر لب، «مرگ پهلوانانه» برگزیدند.

در خرداد پنجاه و یک نیز «اخلاق و منش مبارزاتی» به همراه آنان –حنیف و یاران- در میدان تیر چیتگر «تیرباران» شد. از «تدفین» آن منش سی سال و از «تیرباران» این منش، بیست و پنج سال می‌گذرد. در هر دو عرصه، «منش از کف رفته» است. اما تاریخ، نه بر ابن‌بابویه قفل زده است و نه بر میدان تیر چیتگر. «منشِ از کف‌رفته» در هر دو عرصه قابل «جستجو»ست. همچنانکه تختی، گمگشته‌ی پس از رزاز را یافت و آنان نیز گمشده‌ی پس از مصدق را. «نبش» قبر نه «خدا» را خوش می‌آید و نه «تاریخ» را. با «افتخارات» گذشته نیز نمی‌توان «رکود حال» را رونق بخشید. اما همچنانکه «بقای انرژی»، «اصل» است، «بقای عشق» و «بقای منش» نیز «اصل» است. قبر را شکافتن خوش نیست، اما منش را یافتن و «روز کردن» خوش است. بحث «منش» از «مشی» جداست.مشی‌ها متناسب با شرایط، تغییر یافتنی، اما منش‌ها پایدارند.

مردم هر هفده دی بر مزار جهان پهلوان «گلریزان» به پا می‌کنند. تا چه روز آید که در وسط «عصر استحاله» اخلاق، پهلوانانی در هر دو عرصه «سبز» شوند و مقدمشان گلباران شود. روح مردان صاحب منش هر دو عرصه شاد و مرامشان پایدار. قدوم صاحب منشان آتی هر دو عرصه نیز مبارک. «اگر در راهند».
#هدی_صابر
#جهان_پهلوان_تختی
#ایران_فردا
t.me/no_sarekhat