🌐 گرایشات جدید در علوم اجتماعی معاصر.. 🔸قسمت سوم.. ✍ سارا شریعتی

🌐 گرایشات جدید در علوم اجتماعی معاصر

🔸قسمت سوم

✍ سارا شریعتی

🔺دوّمین جریان، جریانی است که اصلاحی است و قرائت جدیدی از سنّتی که به عنوان «سنّت کریتیک» یا «سنّت انتقادی» شناخته می‌شود، ارائه داده است. این جریان که از دهه هشتاد شناخته شد، به عنوان سنت کریتیک- پراگماتیک شناخته می شود و بر بازگشت نقد اجتماعی و پیوند نقد با نیروهای اجتماعی، تاکید دارد. رویکردی که می‌کوشد بر توانمندی عاملان اجتماعی برای انطباق خود با موقعیت های مختلف زندکی اجتماعی اشاره کند و به نحوی در برابر دترمینیسم موجود در این جریان واکنش نشان دهد و به تعبیر خودشان از «جامعه شناسی انتقادی» به سمت «جامعه شناسی انتقاد»، سیر می کند. بر همین مبنا، برخی از «چرخش پراگماتیک» در جامعه شناسی نام می برند. سنّت انتقادی یکی از سنّت‌های شناخته شده‌ ی جامعه‌ شناسی است و ریشه‌ ی آن در میان کلاسیک‌ها به مارکس بر می­گردد و بیشتر با مکتب فرانکفورت شناخته می شود. در فرانسه این سنت با نام پیر بوردیو، به عنوان جامعه‌ شناس انتقادی، پیوند خورده است. جامعه ‌شناسانی مانند لوک بولتانسکی، لوران تِونو، فیلیپ کرکوف، ناتالی هینیک در همین سنّت فکر می ‌کنند و آن را مورد نقد قرار می‌دهند و به عنوان «جامعه ‌شناسی انتقادی نقد» معرفی میکنند. از نظر آنها، اگر جامعه ‌شناسی، علمی انتقادی است، جامعه شناسی انتقادی نیز می تواند موضوع نقد قرار گیرد. در نتیجه این‌ها کار خود را به عنوان «جامعه ‌شناسی انتقادی نقد» شروع کردند.

بولتانسکی و شیاپللو، در کتاب «روح جدید سرمایه داری»، بر رشد سرمایه‌ داری و افول نقد اجتماعی اشاره می‌کنند و نشان میدهند که نیروی سرمایه‌ داری در این است که بر خلاف اتوس وبری، خودش را از درون با نقد هایی که به او شده است منطبق می سازد، آنها را هضم میکند و به این ترتیب بر آنها غلبه میکند. بولتانسکی دو نقد را در برابر هم قرار می دهد. نقد اجتماعی (Critique social) و نقد زیباشناختی(Critique esthetique). اولی سرمایه داری را به عنوان کالایی کردن جهان نقد میکند در حالیکه نقد اجتماعی منشعب از سوسیالیسم، سرمایه داری را سرچشمه ی نابربری و فقر میداند. نقد هنری مبتنی است بر آزادی و خودمختاری و نقد اجتماعی مبتنی است بر همبستگی و برابری. از نظر وی در مه 68 این دو نقد هر دو حاضر بود و دو گروه دانشجویان و کارگران این دو نقد را نمایندگی می کردند. نقد هنری را هنرمندان به دانشجویان مه 68 منتقل کردند و بعد روشنفکران رسانه ای آن را ادامه دادند. نقد اجتماعی را کارگران، طرد شدگان لیبرالیسم و اقشار فرودست اجتماعی پیش بردند. از نظر بولتانسکی، نقد هنری را نخبگان فرهنگی پیش می برند، کسانی که در ربط و پیوند با نیروهای اجتماعی نیستند. این نقد الزاما برابری‌طلبانه نیست و حتی گاه تفاسیر اشرافی از آن میشود و با آرمان هایی چون برابری و همبستگی که آرمانهای نقد اجتماعی اند، فاصله می گیرد. در این حال، وارد بازی لیبرالیسم میشود و حتی خطر آن را دارد که به نفع لیبرالیسم باشد و نقش اسب تروای لیبرالیسم را ایفا کند. فیلیپ کرکوف به نوبه ی خود می پرسد "نقد اجتماعی کجا رفت؟" و بر منابع نقد اجتماعی رهائی بخش تاکید میکند. وی از «دیالکتیک شناخت و کنش" سخن می گوید و از پراکسیسی که هدف خود را فرارفتن از نظم اجتماعی موجود و مقاومت جهت تغییر آن قرار می دهد و می کوشد به نحوی اندیشه ی سلطه و اندیشه های رهابخشی را با هم پیش ببرد.

https://t.me/joinchat/AAAAAEJLNLu9Gs-xukoTpA