از متن گفتگوی سید حسین نصر* (کتاب در جستجوی امر قدسی، نشر نی ۱۳۸۵، صفحه ۱۰۷-۱۰۸):

از متن گفتگوی سید حسین نصر* (کتاب در جستجوی امر قدسی، نشر نی ۱۳۸۵، صفحه ۱۰۷-۱۰۸):

از متن گفتگوی سید حسین نصر* (کتاب در جستجوی امر قدسی ، نشر نی 1385، صفحه 107-108):

«... نخست باید بگویم که من چند نسل از دانشجویان را تربیت کرده ام... بیش از هر چیز در نخستین سال های حضورم در دانشگاه تهران شماری از دانشجویان برجسته را تربیت کردم؛... در میان دانشجویان ایرانی می توان به نصرالله پورجوادی که اینک از استادان به نام ایرانی است و غلامرضا اعوانی که بهترین دانشجوی ایرانی من در هر دو رشته فلسفه و عرفان بوده و امروز در این دو زمینه از متخصصان خوش نام است، اشاره کرد. دیگر دانشجوی نزدیک من در رشتۀ فلسفه غلامعلی حدادعادل بود که اکنون رئیس فرهنگستان ادب فارسی است. بیشترِ آموزشِ من به او در زمینه فلسفۀ علم اسلامی بود که در این رشته متخصص برجسته ای شد... #حدادعادل دانشجوی فیزیک دانشگاه پهلوی شیراز بود که من در آنجا سخنرانی دربارۀ ملاصدرا را ارائه کردم. این حادثه زندگی اش را دگرگون ساخت و بر آن شد تا خود را یکسره وقفِ مطالعۀ فلسفۀ اسلامی کند. در کنار او، دوستش، احمد جلالی هم که اینک سفیر ایران در یونسکو است، نیز چندسالی دانشجوی من شد و سپس به آکسفورد رفت. هر دوی آنها متعلق به همان دوره اند. »

ص 162:
«...داستان جالبی برایتان می گویم که نتیجه اش را هنوز در ایران می بینید. روزی در زمان ریاستِ من در دانشکدۀ ادبیات، ملکه مرا احضار کرد و گفت: دکتر نصر، می خواهم نام خیابان فرح را که به نام من است به نام یکی از چهره های سرشناس ایران تغییر دهم. لطفا کسی را پیشنهاد کن.
من گفتم: به نام همۀ شاعرانِ بزرگ ما از جمله فردوسی، نظامی، سعدی، خیام، جامی و دیگران خیابان هایی نامگذاری شده اما دربارۀ فیلسوفان چنین نیست. چرا نام آن خیابان را "خیابان سهروردی" نمی گذارید؟
ملکه بی درنگ به شهردار تهران تلفن کرد و به یک هفته نکشید که همۀ علائم و تابلوها را برداشتند و آن خیابان به نام سهروردی معروف شد. البته تا مدت ها بعد راننده های تاکسی هنوز آن را خیابان فرح می نامیدند. به هر روی امروزه آنجا را خیابان سهروردی می نامند.

ص 163 :
«...بعدها کمی پیش از انقلاب، هنگامی که تهران رو به شمال گسترش یافته بود باز هم از من خواستند که برای دو بلوار تازه و اصلی نام هایی برگزینم و نامگذاری خیابان میرداماد و خیابان ملاصدار کار من بود زیرا #ملکه از من خواست که برای این دو خیابان تازه و مهم از نام فیلسوفان استفاده کنم. شما حتی در سطح عمومی نیز نمی توانستید تصور کنید که در سال 1960 (میلادی) بلواری اصلی نه خیابانی باریک و فرعی آن هم در شمال تهران به نام میرداماد نامگذاری شده باشد.»

*سید حسین نصر؛ ریاست دانشگاه شریف (۱۳۵۴-۱۳۵۱) ریاست دفتر فرح (۱۳۵۷)
▪️▪️▪️
📌پی نوشت:
محمود احمدی نژاد در مقطعی سرپرستی وزارت اطلاعات را به عهده گرفت. او به خوبی از اینگونه روابط قبل از انقلاب آگاه است و به وقتِ ضربه زدن، آنگونه نیک استفاده می کند. احمدی نژاد از شدت و سابقۀ رابطه #حداد_عادل با سید حسین نصر آگاه است و (همچون بسیاری دیگر) می داند که #نصر در مقطعی به عنوان «ریاست دفتر ملکه» عهده دار مسئولیتهایی در دربار و در کشور شد. عملا مابینِ حدادعادل و فرح، یک فردِ واسط، وجود داشت و آن #دکتر_نصر است و احمدی نژاد با وجود آگاهی از این موضوع، زمانی که بخواهد ضربه بزند چنان وانمود می کند که حدادعادل مستقیم با ملکه در ارتباط بوده است.
این همان بیرحمی و زشتیِ عالم سیاست در سرزمین ماست. در زمانِ لازم، از هر اطلاعاتی برای زدنِ ضربۀ کاری به حریف مدد می گیریم.
بحث، بحثِ این نیست که چه کسی دست ملکه را بوسیده/نبوسیده است. بحث این است که اینگونه بیرحمانه به حساب هم می رسیم. سیدحسین نصر (با وجود آن عشق به ایران، تاریخ و ادبیاتش) سالهاست که از کشور رانده شده، در گوشه ای در خارج از ایران است و چه روزها و چه سالها را که در رویای بازگشت گذراند (و این رویا هرگز محقق نشد)؛ گفته که تنها آرزویش #خاکسپاری در ایران است. احمدی نژاد هم که آمدن و رفتنش در سال 88 با آن همه هزینه، خسارت و خانه نشینی رقبا و حصر آنها توام شد، آن چهار سال کذایی را سپری کرد و امروز معاونینش در گوشۀ زندان، روزگار سپری می کنند. گویی که هیچ کس عاقبت بخیر نمی شود در خاکِ سیاستِ ایران زمین... چرا چنین است؟

▪️▪️▪️
«او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز بِرفتند. رحمه الله علیهم و این افسانه‌ایست با بسیار عبرت و این همه اسبابِ منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سوی نهادند. احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند...»**

**ذکرِ بر دار کردن حسنک وزیر #تاریخ_بیهقی

t.me/solseghalam