✍️عاشورا و حافظ، بهرام بیضائی و جواد معروفی

✍️عاشورا و حافظ، بهرام بیضائی و جواد معروفی

🔹وقتی که هنر به عرصه می آید و جلوه ای دیگر به یک رویداد می دهد، مرورِ حکایتها و احوال تاریخ خواندنی تر می شود و دیدنی تر.

🔹در میان اینهمه ذکرِ نام حسین، و در بسامدِ تکرارِ نامش در این روز عاشورا، ذهن می رود به جستجوی ردّ و اثرِ کربلا در دنیای هنر...
در دنیایِ هنر، از حسین چه داریم؟

✳️هر سال این سوال با ما هست که «چرا با وجود "اینهمه" تکرار نام حسین ولی تولیدات فاخر هنری در این عرصه اینقدر اندک است؟»

دلیلش این است که هنر، بخشنامه ای نیست و برای «تولیدِ فاخر هنری» باید چیزی در درون هنرمند بشکند تا اثری «خلق» شود.
اثری که «ماندگار» شود.
تولیدِ هنری، تولیدِ کمّی نیست. هنر، از جنس «خطّ تولید» نیست بلکه هنر از جنسِ خلق است و «خلق» بی مایه، «فطیر» است!

برای خلقِ اثرِ هنری، «مایه» لازم است و جوشش.


✳️ باز رسیدیم به عصر عاشورا، و در انبوهِ صداها و احوالِ این ساعات، روح تشنه در جستجوی «شراب تلخ» است که به تعبیر حافظ «مرد افکن بُوَد زورش!» .
آن شرابِ تلخ هنر امّا، چه انگشت شمار است!

حافظ و عاشورا

نحوۀ سخن گفتنِ حافظ چنان است که هیچ چیز را به صراحت و وضوح نگفته! (حتی شاید نوعی از خودسانسوری)
برخلافِ #مولوی که سخن به وضوح و روشنی می گفته، و صدسال قبل از حافظ به صراحت از «بلاجویانِ دشتِ کربلایی» سخن گفته (راستی "بلاجویان" چه تعبیر زیبایی است!) ولی حافظ، نه اسمی از کربلا برده و نه مستقیم دربارۀ شهادت سخن گفته.
حافظ، در زمانه ای می زیسته که «کلمات» بی ارج شده بودند و دین فروشی، سکّه رایج بوده و «لقمه» از نامِ دین خوردن، به چنان سطحی رسیده بوده که حافظ، کلافه و عصبانی و خشمگین بوده از هر آنچه که «مصرفِ کلمات دینی» بوده.

پس، حافظ جانِ ما بسیار به احتیاط (و وسواس) «کلمه» ها را مصرف می کرده. یکبار تعبیرِ «همّتِ شحنۀ نجف» را بکار برده و یکبار هم تعبیر «مهدیِّ دین پناه». همین!

اما سالهای سال است که آشنایانِ غزلِ حافظ در ظهر عاشورا ابیاتِ عاشورایی حافظ را به زمزمه می نشینند:

✔️یاری اندر کس نمی بینیم، یاران را چه شد؟!
دوستی کِی آخر آمد، دوستداران را چه شد؟

✔️گویِ توفیق و کرامت در میان افکنده اند/
کس به میدان در نمی آید! سواران را چه شد؟!

✔️خون چکید از شاخِ گل، بادِ بهاران را چه شد؟...
...
(این غزل با صدای موسوی گرمارودی؛ این غزل با صدای شجریان)

🔹کلمه «شهید» فقط یکبار در غزلیاتِ حافظ استفاده شده است! عجیب نیست؟!

✔️با صبا در چمنِ لاله، سحر می‌گفتم
که شهیدان که‌اند؟ این همه خونین کفنان

✔️گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم...!

(این غزل با صدای موسوی گرمارودی)

عاشورا و قلم بهرام بیضائی

قلمِ شگفتِ بهرام بیضائی و آن چشمان باهوش و تیزبینش، در میان انبوهِ سکانسهای کربلا، یک «بُرش» را انتخاب کرد و با آن قلمِ هنرمند، برایمان به تصویر کشید. شگفتا که کسی بعد از بیضائی هنوز نتوانسته از عاشورا آنچنان فاخر سخن بگوید:
"چگونه سنگی بر بتهای مرده بیاندازم حالا که بتهای زنده بر روی زمین اند..."
(این سکانس با بازیِ بازیگر شوریده ای چون مرحوم حسین پناهی زیباتر شده بود)

آنان که طیلسانِ زهد پوشیده‌اند، تک‌پیرهنان را پیرهن بر تن می‌درند.
آنان که دستار بر سر نهاده‌اند سر از گردنِ خداترسان می‌اندازند و ...
ندیدم سری را به سرداری، مگر بسیار سرها زیرِ پای او.
خودستایان تکیه بر اریکه‌ها زده‌اند؛ کتابِ خدا را چنان می‌خوانند که سودِ ایشان است.

عاشورا و جواد معروفی

در عرصۀ نوا و موسیقی وضع قدری بهتر است. نینوایِ حسین علیزاده را داریم که همچون "تاج محل"، همیشه زیباست. اما در میان آثار موجود، قطعه پیانوی عاشورا اثر مرحوم جواد معروفی، قطعه ای است در اوج زیبایی . اوج هنر . اوج روح نوازی. و در شأن این روز.
(لینک در آپارات)

🔷در نام بردن از آنها که به کار هنر و «خلق» پرداختند، دریغ است که امروز ذکر نامی هم نداشته باشیم از صاحبِ قصیدۀ فاخر «دست». مرحوم ابوالفضل زروئی نصرآباد کمتر از دو سال پیش از میان ما رفت چه در دلش گذشته بود که در کلامش، قصیدۀ دست نشست؟
(لینک غزل)

🔹روزها و ساعات عمر ما می گذرد... امید که کوشش خورشید و باد و باران در کارگاهِ آب و خاک این سرزمین کاری کند که امروز که ابوالفضل زروئی و جواد معروفی نداریم و (نمی دانم به کدام دلیل) قلم بیضائی به گوشه ای در خلیج سانفرانسیسکو کِز کرده، اما این عرصه بی جایگزین نماند.
«هنر»، دستوری نیست، چیزی باید بشکند در دلی.


محمدرضا اسلامی
t.me/solseghalam