✍ دفترباره بودم!. (خداوندان اسرار) …

دفترباره بودم!
(خداوندان اسرار)

#آدینه_با_مولانا

اینچنین خوب بهم چفت شدنِ یک شعر زیبا با صدایِ معرکه با موسیقیِ خوب با خوشنویسی و گرافیکِ عالی، واقعا کم جور می شود.

گاهی بساطِ عیش خودش جور می شود/
گاهی به صد مقدمه، ناجور می شود

🔷اما چندکلامی راجع به این غزل معطر و ناب:

🔹1️⃣ - غزل شنیدن:

حافظ شناسِ بزرگ فرانسوی آقای شارل هانری دوفوشه کور (که عمرش دراز باد) تعبیر جالب توجهی در خصوص تجربه شخصی اش از ادبیات فارسی دارد و می گوید: غزل، شنیدنی است. غزل بیشتر از آنکه خواندنی باشد، شنیدنی است. روحِ غزل را ، «صدا» ست که مُسترد می کند.
نمونه و مصداق این حرف، این قطعه است🔻 حقِ غزل را ادا کرده این صدا.

در آن مقاله دوفوشه کور می گوید: ای ایرانیان! غزل تان را "با صدا" به دنیا بشناسانید.


🔹2️⃣ - چندثانیه تجربه:

شرحِ یک تجربه ی معنوی/روحی/شخصی (یا هرآنچه که نامش را بگذاریم) ظرفِ چند ثانیه و در چند کلامِ کوتاه، بیان شده و چنان موجز است که انگار فیلمنامه ای بلند را در چند ثانیه، کسی شرح کند که: بله! جانم برات بگه، من خیلی بچه درسخون بودم و همَش سرم توی کتاب و دفتر بود و قاطیِ آدم حسابی ها تا اینکه پیشانیِ روشن دلبر را که دیدم، دفتر و کتاب رو بستم که بستم!


🔹3️⃣ - دفترباره!

عجب تعبیری ساخته مولانا در اینجا. دفتر باره خیلی زیباست مثل شکم باره! و دیگر اصطلاحاتی که (عمدتاً منفی) با "...باره" ساخته می شود . ولی ذهنِ چالاک مولوی آمده و "دفتر" را (که بارِ معمولاً مثبتِ معنایی دارد) با "...باره" ترکیب کرده و بجای مثلاً شکم باره یا زن باره و ... گفته: من دفترباره بودم! یعنی غرقِ در خواندن بودن را به شکلی بسیار زیبا و ظریف به نقدِ تلخ کشیده. و زیباتر اینکه اشاره کرده است به عطارد که در ادبیات گذشتگان، عطارد کاتبِ گردون است و ستاره ی اهل ادب!

من دفتر باره بودم و مثل عطارد در میانه ی اهل ادب و دانش بودم تا، پیشانیِ زیبایِ ساقی را دیدم و همه را به کناری نهادم. دیدن، بجای خواندن. شُهود، بجای سُطور. تجربه، بجای دفتر و مدرسه... و همه ی این داستانها در این سه چهار مصرع کوتاه:

عطاردوار، دفترباره بودم

زِبَردستِ ادیبان(!) می نشستم

چو دیدم لوحِ پیشانیِ ساقی

شُدم مست و قلم‌ها را شکستم...


🔹4️⃣ - لوحِ پیشانیِ ساقی:
آیا از این بهتر و با سلیقه تر می شود شرح کرد "سیما و چهره دلبر و دلدار" را؟ لوحِ پیشانی. کلمات در ذهنِ مولانا و در میانه سیلاب و هیاهویِ روحی اش چه رام به کف می آمده اند! یک نفر پیدا شده و دارد برای تو شرحِ احوالِ جنون و شیدایی اش/عاشق شدن و دلباختنش را برایت بیان می کند ولی در این میانه، اینچنین باسلیقه و وسواس کلام انتخاب می کند! لوحِ پیشانیِ ساقی، بجای صورت و سیمای یار/دلدار و ...


🔹5⃣ - آینده:
عمرمان اگر به روزگار باشد در آینده ها ازاین دست شکلگیری کارهای فاخر هنری را بیشتر شاهد خواهیم بود. بلوغی که در عرصه موسیقی سنتی ایرانی شکل گرفته، چون که مدد می یابد و مستظهر است به دریایی/اقیانوسی از اشعارِ درخشان سرمستانِ میخانه تاریخ (حافظ، مولانا، سعدی و دیگر برادرانشان) مسببِ شکلگیریِ نمونه های خوبِ دیگری (همچون این قطعه) خواهد شد. موسیقی ای که به "محتوی" دسترسی دارد. آفرین به همایون؛ آفرین به سهراب. و در این میانه، #خوشنویسی، باید که اینگونه (مثل این هفتاد ثانیه🔻) حاضرِ میدان باشد و نه غائب یا پرده نشین.

خوشنویسی، [این میراثِ چندصدساله ذهنِ ایرانی]، باید اینچنین🔻، [به مانند این حسن سلیقه یِ کانالِ چکامه] در میانه ی میدان، "حاضر" باشد: رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...



#آدینه_با_مولوی
#موسیقی #غزل #دوفوشه_کور
#خوشنویسی_ایرانی
#بازنشر

🖊محمدرضا اسلامی
https://t.me/solseghalam/962