‍‍ ✍️دیدار با استاد؛ خوشحال یا غمگین؟.. گاهى بساط عیش خودش جور مى شود/

‍‍ ✍️دیدار با استاد؛ خوشحال یا غمگین؟.. گاهى بساط عیش خودش جور مى شود/

‍‍ ✍️دیدار با استاد؛ خوشحال یا غمگین؟

🔹«گاهى بساط عيش خودش جور مى شود»؛ سراینده این مصرع را نمی دانم کیست، اما برخی جور شدن ها گاه چه خوب و زیباست.
گاهى بساط عيش خودش جور مى شود/
گاهى به صد مقدمه ناجور مى شود

بعد از يك روزِ بلند سر در كامپيوتر و چشم ها در نتايج جداول اكسل و خروجى ايتبز، خسته از يك روز عدد و رقم و فرمول، به پيشنهاد يكي از دوستان قرار شد براي شام به رستورانى در مجاورت پل اوكلند برويم.

در شلوغى صداها و در تكثّر چهره ها، سيماى آشنايى نيست. آنكه بيش از همه هست همان خستگى است انگار.
گوشه اى نشسته اى كه به يكباره، چشمهايى عبور مى كند كه برقِ نگاهش متفاوت است با ديگر نگاهها . يك جفت چشم رنگى كه تركيب هنر است و هوش. حبذا به شانس كه اينبار گل كاشت. استاد بهرام بيضائى و ديدار در اين گوشه؟

بعد از سلام و عليك و حال و احوال، گفتم مى خواهم خاطره اي برايتان نقل كنم:

«روزى روزگارى به جمعى از مهندسين ، قرار و مدار بر اين شده بود كه به سينۀ زمين تهران، سازه اي بنشانند كه سر به آسمان كند ، تا به ارتفاع ٤٣٥ متر.
آن روز و روزگار (كه بساط بساز-بفروشي گرم بود) و پنج-شش طبقه ساختن و فروختن، سقفِ اندازه ى نگاهها بود، فكر كردن به تراز ٤٣٥ مترى، بيشتر به شوخى شبيه بود. دست زدن به آن نقطه ى آسمان؟!

خلاصه، روزگارى سپرى شد و برج ميلاد به والذّاريات به قد و قواره اي قد كشيد ، و در ميانه ى راهِ آسمان بود. يك شب قرار شد جمع همكاران ، دور هم جمع شوند پاى برج به مناسبت/بهانه ى جشنى و ضيافت شامى.
قرار شد متنى برای خواندن در آن دور همى انتخاب شود. آن سال ، "بخشى" از قلم سحر انگيز بهرام بيضائى را انتخاب كردم در اثر فاخر «مجلس قربانى سنمّار».

آنجا كه سنمار، (معمار و طراح بناى كاخ پرشكوه)، قرار است از بالایِ همان ساختمان عظيمى كه خودش طراحى كرده و ساخته ، به پايين انداخته شود.

« سنمّار نشسته و با خود زمزمه ميكند:

✔️- تو بینوا از ساخته ى خود افتادی؟ این ساختن چه بود؟!

خوشا مردمی که نساختند،
یا اگر ساختند،
کوتَه ساختند ،
که چون فرو افتادند،
نه دستی شکستند، نه جانی باختند!

... من که چون می‌افتادم، به آسمان نزدیک‌تر بودم تا به زمین، ای خوشا کوتَه اندیشان!

✔️- نه
اگر همه نمی ساختند
جهان در آغاز آغاز خود بود
مردمان به آن ارزند که میسازند! »
...
استاد بيضائى گفت: تناسب خوبى داشته اين فيلمنامه با آن محفل!
گفتم هميشه خواندنى است محصول قلم شما. گفتگوهاي عاشقانه ى راحله با عبداله(وهَب)، هربار كه مي خوانيم و مى شنويم زيباست و با طراوت. در اوج است متن "فيلمنامه روز واقعه". براستى چطور نوشتيدش؟!

▪️▪️▪️

🔹و براستى اين چه حكايتى است كه هر سال (هرسال) بخش وسيعى از ايران زمين، شهرها و كوچه هايش، براي يك موضوع مهيا مى شود و "محرم" به اهتمامِ تمام و جهد بليغ برگزار مى شود اما از چنين رويدادى (با اين عظمت و فراگيرى) در "عرصه سينما"، تنها دو فيلم سينمايى (در مدت ٤٠ سال) ساخته شده است: يكي «سفير» و ديگرى (با فاصله اى شگفت) «روز واقعه».

چرا ماجرايي با اين ابعاد، در عرصه سينما (اين زبانِ مهم دنياى جديد) اين قدر فقير است؟

🔹به خاطرِ نبودن فيلمنامه.
پول هست ، دوربين و دستگاه و تجهيزات هست ، تكنيك و جلوه هاي ويژه و برنامه هاى كامپيوترى هم هست، بازيگر و كارگردان هم هست، حُبّ و علاقه هم (بى گمان) هست، اما آنچه كه نيست "محتوا" ست براي توليد فيلم. فيلمنامه نيست. (و البته موضوع "سریال" متفاوت با بحث "فیلم" است)
و اینجاست که ارج و ارزشِ قریحه و هنری چون صاحبِ چنین قلمى رخ می نماید.

🔹از ديدار بهرام بيضائى در گوشه ای از سانفرانسيسكو بايد خوشحال بود يا غمگين؟
صاحب اين قريحه و تجربه را اينجا چرا؟
اينجا كنار پلهای زيباى اوكلند و در دوقدمی گلدن گیت، و در حاشيه اين خليج، در نزديكى دانشگاه استنفورد نه جاىِ چنين استادى است؛ كه در كوچه هاى مجاور باغ جهان نمای شیراز، بر روي سنِ تئاتر تالارِ حافظ يا در كنار نقش جهان اصفهان و یا تالار سنگلج، بايد قدم بزند اين پيرمرد در ميان چشمانِ مشتاق جوانان پر شور.


@solseghalam

https://sites.google.com/site/mrezaeslamisite/_/rsrc/1527364881336/Home/IMG_2295.JPG