من لاله‌ی آزادم، خود رویم و خود بویم. در دشت مکان دارم، هم فطرت آهویم

#ادبیات

من لاله‌ی آزادم، خود رویَم و خود بویَم
در دشت مکان دارم، هم فطرتِ آهویم
آبم نمِ باران است، فارغ ز لب جویم
تنگ است محیط آنجا،در باغ نمی‌رویم

از خون رگ خویش است،گر رنگ به رخ دارم
مشّاطه نمی‌خواهد، زیباییِ رخسارم
بر ساقه‌ی خود ثابت، فارغ ز مدد کارم
نی در طلب یارم، نی در غم اغیارم

هر صبح نسیم آید، بر قَصدِ طواف من
آهو بَرِگان راچشم، از دیدنِ من روشن
سوزنده چراغستم،در گوشه‌ی این مأمن
پروانه بسی دارم، سرگشته به پیراهن

از جلوه‌ی سبز و سرخ،طرح چمنی ریزم
گشته‌ست خُتن صحرا، از بوی دلاویزم
خَم می‌شوم از مستی،هرلحظه و می‌خیزم
سرتا به قدم نازم، پا تا به سر انگیزم

جوش مِی و مستی بین،در چهره‌ی گلگونم
داغ است نشان عشق،در سینه‌ی پُر خونم
آزاده و سرمستم، خو کرده به هامونم
رانده‌ست جنون عشق،از شهر به افسونم

از سعیِ کسی منّت بر خود نپذیرم من
قید چمن و گلشن،برخویش نگیرم من
بر فطرت خود نازم،وارسته ضمیرم من
آزاده برون آیـم، آزاده بمیــــــــرم من


محمّد ابراهیم صفا (شاعر افغانی)


@taft_Iran