مدرن؛.. «میان خوب و بد تخلیط کردیم. گهی افراط گهی تفریط کردیم»

@taft_Iran

جاهلیّت مدرن ؛

"میانِ خوب و بد تخلیط کردیم
گهی افراط گهی تفریط کردیم"

همه‌ی ما کم و بیش داستان زنده به‌گور کردنِ دختران را در عصر جاهلیّت می‌دانیم، ولی تعداد کمی از ما به‌طور عمیق به این بحران جاهلیّت اندیشیده‌ایم، بحرانی که تنها از حالتی به حالت دیگر تغییر شکل داده و یا به عبارتی "مدرنیته" شده است.
مدرن؟
بلی، جاهلیّت هم نسبت به مقتضیات زمان، تغییر شکل می‌دهد و شکلِ ظرف زمان خود را می‌گیرد،
چگونه؟
مثالی بیاوریم؛ در زمان جاهلیّت، دختران را زنده به‌گور می‌کردند، این جاهلیّت در چند قرن بعد مدرن‌تر شده و "هر لحظه به شکلی بت عیّار برآمد"
مثلاً در دوره‌ی قاجاریه اقتضای زمانه طوری نبود که دختران را در باغچه‌ی حیات چال کنند! به همین دلیل جاهلیّت ترقّی کرد و فراگرفتنِ سواد را برای دختران از گناهان نابخشودنی جلوه کرد!
و یا در سال‌های بعد رأی دادنِ زنان از اعمال زشتی محسوب می‌شد که از بزرگترین دغدغه‌های جامعه بود!

ماجرای ترور انور سادات(پادشاه مصر) را شنیده‌اید که وقتی قاضی از قاتل سؤال می‌کند انگیزه‌اش برای ترور پادشاه چه بود؟
علّت آن را سکولار بودنِ پادشاه قلمداد می‌کند و هنگامی که قاضی معنیِ سکولار را از او می‌پرسد در کمال تعجّب می‌بیند هیچ اطلاعی از معنی این کلمه ندارد!
و یا ترور نافرجام نجیب محفوظ نویسنده‌ی سرشناس مصری، به علّت کتاب معروف او "بچه‌های محلّه‌ی ما" (در ایران با عنوان _حکایتهای محلّه‌ی ما _ با ترجمه‌ی آقای حیدر شجاعی چاپ شده است) بوده در حالی که ضارب او سواد خواندن نداشته است!!

شیخ هادی نجم‌آبادی از بزرگترین مراجع تقلید دوره‌ی مشروطه، بزرگترین بدبختیِ مسلمانان را عشق و محبّت بدون آگاهی می‌دانست؛

به دور از تعصّب خود را قضاوت کنیم آیا این نوع عشقِ بدونِ آگاهی، شباهتی به اعتقاداتِ اقوام گذشته ندارد که علّت طرفداری خود از اعتقاداتشان را پیروی از اجداد خود می‌‌دانستند و کاملاً حق را از آنِ خود می‌دیدند؟
(آیا گمان می‌کنید آنان که می‌دانند با آنان که نمی‌دانند برابرند؟ _ سوره زمر، آیه ۹ _ )

اینکه جامعه‌شناسان، توهّم دانایی را بسیار بدتر از نادانی و خطرناک‌ترین عارضه می‌دانند، کاملاً صحیح و پذیرفته است.
گمان نکنیم توهّم دانایی شیوع نیافته!
همینکه افراد جامعه درمورد هر علمی خود را صاحب کمالات می‌دانند یعنی این بیماری گریبانگیر آنها شده ولو از آن بی‌خبر باشند.
یکی از دانشجویان دوره‌ی دکتری حقوق، در جمعی که بحث ادبی بود سؤالی کاملاً تخصّصی! پرسید: "فرق مولانا و مولوی چیست؟" !!
وقتی دانشجویی که تحصیلاتش در زمینه‌ی علوم انسانی بوده آستانه‌ی شناختش از مولانا که از بزرگترین ارزش‌های ادبی، معنوی و فرهنگی ماست تا این حد باشد، چه انتظاری از بقیّه باید داشت؟
شخص دیگری که کارشناس ارشد روانشناسی بود براحتی درمورد اندیشه‌های مولانا اظهار نظر می‌کرد و با اطمینان کامل، اندیشه‌های او را باطل می‌دانست، بدون ارائه‌ی کوچکترین منبع و سند!
و هنگامی که از کتاب‌های مولانا سؤال شد کاملاً بی‌اطلاع بود و حتّی اقرار کرد که ده بیت متوالی از او نخوانده است!!
(دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب عقیده داشتند کسی می‌تواند درمورد مولانا اظهار نظر کند که گذشته از مطالعه‌ی کامل آثار او، حدّاقل در زمینه‌ها‌ی ادبیات،فقه،عرفان و جامعه‌شناسی صاحب اندیشه باشد)

همین درد در سایر امور جامعه نیز تعمیم یافته، به‌فرض اگر درمورد مسائل سیاسی جهان از اکثریت افراد جامعه سؤال کنید، سخنرانی مفصّلی خواهید شنید و جالب اینکه هرکدام نیز عقیده‌ی خود را بر حق خواهد دانست. (هرکسی عقیده‌ی خود را بر حق می‌داند _سوره روم، آیه ۳۲ _ )

پر بیراه نیست وقتی می‌گویند ما ملّتِ گوش هستیم، یعنی آنچه را که شنیده‌ایم اگر به ذائقه‌ی ما خوشایند بوده است بدون هیچ تحقیق و مطالعه‌ای پذیرفته‌ایم! بیشتر مردم بدون شک اعتقاد دارند که رضا‌خان شاترِ نانوایی را به داخل تنور انداخته و او را کاملاً برشته بیرون آورده است! در حالیکه اصلاً چنین اتّفاقی رخ نداده ولی نه تنها اکثریت مردم بلکه دانشجویان تاریخ هم این حادثه‌ی دروغین را باور دارند!

(ادامه 👇👇👇👇👇👇👇👇)