‍.. 🌷من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان🌷.. چکامه‌ای از دکتر «غلامعلی رعدی آذرخشی»

‍ #ادبیات

🌷من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان🌷

چکامه‌ای از دکتر "غلامعلی رعدی آذرخشی"
( تولد: ۱۲۸۸ خورشیدی، وفات: ۱۳۷۸)

شاعر این شعر را برای برادرِ لال خود سروده است، که از بهترین قصیده‌های زبان فارسی به شمار می‌رود:



من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
که مر آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
که شنیده‌ست نهانی که درآید در چشم
یا که دیده‌ست پدیدی که نیاید به زبان؟
یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه
در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟
چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم
که جهانی‌ست پُر از راز به سویم نگران
بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم
شَوَم از دیدن همراز جهان سرگردان

چه جهانی‌ست جهان نگه، آنجا که بُوَد
از بد و نیک جهان هر چه بجویند نشان
گه از او داد پدید آید و گاهی بیداد
گه از او درد همی‌خیزد و گاهی درمان
نگهِ مادر پُر مهر نمودی از این
نگهِ دشمن پُر کینه نمودی از آن
گه نماینده ی سستی و زبونی‌ست نگاه
گه فرستاده‌ی فرّ و هنر و تاب و توان

زود روشن شوَدَت از نگه برّه و شیر
کان بوَد برّه‌ی بیچاره و این شیر ژیان
نگه برّه تو را گوید : بشتاب و ببند!
نگه شیر تو را گوید: بگریز و نمان!
نه شگفت ار نگه اینگونه بوَد، زان که بُوَد
پرتویی تافته از روزنه‌ی کاخ روان
گر زِ مهر آید چون مهر بتابد بر دل
ور زِ کین آید در دل بخلد چون پیکان

یاد پُر مهر نگاه تو در آن روز نخست
نرود از دل من تا نرود از تن جان
چو شدم شیفته‌ی روی تو از شرم مرا
بر لب آوردنِ آن شیفتگی بود گران
من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه
جست از گوشه‌ی چشمِ من و آمد به میان
در دمی با تو بگفت آنچه مرا بود به دل
کرد دشوارترین کار به زودی آسان
تو به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن
گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پیمان

من بر آنم که یکی روز رسد در گیتی
که پراکنده شود کاخ سخن را بنیان
به نگاهی همه گویند به هم راز درون
وندر آن روز رسد روز سخن را پایان
به نگه نامه نویسند و بخوانند سرود
هم بخندند و بِگِریند و برآرند فغان
بنگارند نشان‌های نگه در دفتر
تا نگهنامه چو شهنامه شود جاویدان

خواهم آن روز شَوَم زنده و با چند نگاه
چامه در مهر تو پردازم و سازم دیوان
بی‌گمان مهر در آینده بگیرد گیتی
چیره بر اهرمنِ خیره سرآید یزدان
آید آن روز و جهان را فتد آن فرّه به چنگ
تیرِ هستی رسد آن روزِ خجسته به نشان
آفریننده برآساید و با خود گوید:
تیر ما هم به نشان خورد، زهی سخت کمان

در چنان روز مرا آرزویی خواهد بود
آرزویی که همی داردم اکنون پژمان
خواهم آنگه که نگه جای سخن گیرد و من
دیده را بر شده بینم به سرِ تختِ زبان
دست بیچاره برادر که زبان بسته بُوَد
گیرم و گویم: هان! دادِ دلِ خود بستان!
به نگه باز نما هر چه در اندیشه‌ی توست
چو زبانِ نگهت هست به زیرِ فرمان
ای که از گوش و زبان ناشنوا بودی و گنگ
زندگی نو کن و بستان ز گذشته تاوان
با نگه بشنو و برخوان و بسنج و بشناس
سخن و نامه و داد و ستم و سود و زیان
نام مادر به نگاهی بَر و شادم کن از آنک
مُرد با اندُه خاموشی‌اَت آن شادروان
گوهر خود بنما تا گُهری همچو تو را
بد گهر مادر گیتی نفروشد ارزان



#رعدی_آذرخشی
نگاه

@taft_Iran