فروید از توهم بیزار بود. به نظرش آدم عاقل و بالغ نباید توهم داشته باشد

فروید از توّهم بیزار بود. به نظرش آدم عاقل و بالغ نباید توّهم داشته باشد. تنها چیزی که تواین دنیا ارزش دارد، این است که آدم دنبال حقیقت باشد و سعی کند در پرتو حقیقت زندگی کند. و چون اعتقادی به خدا و زندگی پس از مرگ هم نداشت، آدم بدبینی شده بود. رواقی شده بود. معتقد بود وضع بشر فاجعه است.

ولی یونگ ، برعکس. معتقد بود مهم‌ترین چیز برای بشر این است که از زندگی لذت ببرد. شادمانی و تندرستی و خشنودی.

بنابراین فروید در مواجهه با اعتقادات دینی یا هر قسم اعتقادات دیگری از این قبیل، اولین سوالش این بود که: اینها حقیقت دارد؟ چون اگر حقیقت ندارد باید بندازمشان دور.
ولی یونگ می‌پرسید: آیا این‌ها کیفیت زندگی مرا بهتر می‌کند؟ باعث می‌شود عملکرد انسانی بهتری داشته باشم؟ با دنیای اطراف خودم سازگاری بیشتری داشته باشم؟ از ترس و دلهره و اضطراب نجات پیدا کنم؟
اگر جواب مثبت است ،
پس بهتر است این‌ها را داشته باشم.

حالا عقیده‌ی من این است: بیشتر آدمها در جوانی فرویدی هستند. ولی بعد که پا به سن می‌گذارند، یونگی می‌شوند.

✍🏽 #برایان_مگی
#مواجهه_با_مرگ




https://t.me/toreyejan