لفظ باروک از واژه‌ای ست که برای توصیف کردن مرواریدهای نامنظم شکل به کار می‌رود

#عصر_باروک

لفظ باروک از واژه ای ست که برای توصیف کردن مرواریدهای نامنظم شکل به کار می رود.برخلاف سبک ساده و موزون هنر رنسانس،بی نظمی ویژگی هنر باروک بود.
تضادهای آشتی ناپذیر به طور کلی خصلت بارز قرن هفدهم بود؛از سویی خوشبینی بی وقفه ی رنسانس و خودنمایی های پرزرق و برق و از سوی دیگر نقطه ی مقابل آن یعنی کسانی که در پی ریاضت و انزوای مذهبی بودند.
در گفته های معروف عصر باروک نیز این تقابل را می توان دید؛عبارت «دم را غنیمت شمار» در مقابل عبارت دیگر «یادت نرود که می میری».
همچنین این عصر،دوران اختلافات بزرگ طبقاتی نیز بود.زندگی اشراف و دربار ورسای در مقابل تنگدستی مردمان فرانسه.
#تئاتر در عصر باروک‌ تنها نوعی هنر نبود،در واقع رایجترین نماد دوران بود؛نماد زندگی.
در تئاتر انسان توهمی را بر صحنه می پرورد تا نشان دهد که نمایشنامه در نهایت توهمی بیش نیست. بدین منوال تئاتر بازتاب کلی زندگی انسان شد.
#شکسپیر بزرگ‌ترین نمایشنامه های خود را در دوران رنسانس و عصر باروک نوشت.آثار او پر از قطعاتی ست که زندگی را نوعی تئاتر می خواند.در #مکبث می گوید:
«...زندگی داستانی است
پرشور و غوغا،اما بی معنا،
که ابلهی روایت کرده است.»
شاعران باروک نیز زندگی را یا صحنه ی تئاتر و یا رؤیا خواندند.
نمایشنامه نویس اسپانیایی #کالدرون_دلابارکا با اقتباس از قصه های عربی هزار و یک شب،
زندگی را دیوانگی،توهم و رؤیا می نامد و #لودویگ_هولبر که نمودار گذر از عصر باروک به عصر روشنگری ست نیز نمایشنامه #یپه_روی_کوه را از روایت ها ی کالدرون الهام می گیرد.
داستانی که در آن یپه در گودالی می خوابد، و در تخت سلطانی از خواب برمی خیزد و خیال می کند شاید خواب دیده که کارگری ست،باز به خواب می رود و این بار در گودال از خواب برمی خیزد و خیال می کند که خواب دیده در تخت سلطان است.
فرزانه چین باستان #چوانگ نیز گفته ای با این مضمون دارد:« من یک بار خواب دیدم پروانه ام و حالا دیگر نمی دانم آیا چوانگ تسه ام که خواب دید پروانه است یا پروانه ام که خواب می بیند چوانگ تسه است.»
فلسفه نیز در عصر باروک دستخوش کشمکشی شدید میان طرز فکرهای کاملا متضاد بود.برخی فیلسوفان بر آن بودند که آنچه وجود دارد در کُنه ماهیت معنوی دارد.این دید را #آرمانگرایی[#ایده آلیسم] می نامند و دیدگاه مغایر را #ماده_گرایی

[#ماتریالیسم] که منظور از آن فلسفه ای ست که تمام چیزهای حقیقی را حاصل مواد مادی ملموس می داند.
فلسفه ی ماده گرایی در قرن هفدهم هواداران فراوان یافت.بانفوذ ترین فیلسوف ماده گرا #تاماس_هابز بود که عقیده داشت همه پدیده ها از جمله انسان و حیوان فقط و فقط از ذرات ماده تشکیل شده اند،حتی ضمیر-یا روح- انسان ناشی از حرکت ذره های ریز مغز است.
#آرمانگرایی و #ماده_گرایی در سراسر تاریخ فلسفه همواره به چشم می خورند ولی کمتر زمانی مانند عصر باروک‌ این دو نظر را چنین آشکار در کنار هم می بینیم.
در این دوران علوم جدید پیوسته از ماده گرایی تغذیه می کرد.#نیوتن با دید مکانیستی به جهان توضیح داد که معمولا هر تغییر طبیعی را می توان با ریاضیات محاسبه کرد.
#لاپلاس،ریاضیدان فرانسوی، نیز دید مکانیستی جهان را اینگونه توضیح داد؛”اگر در برهه ای از زمان موجوداتی هوشمند موضع تمامی ذرات ماده را دانسته بودند هیچ چیز مجهول نمی ماند و آینده و گذشته آشکار در برابر دیدگان آن ها بود.”
این سخن درواقع #جبرگرایی[determinism] را بیان می نماید. از دید جبرگرایان همه چیز حتی افکار و رؤیاهای ما محصول فرایندهای مکانیکی است.
و این در حالی است که #لایب_نیتس از فلاسفه ی نامدار قرن هفدهم می گوید:
“تفاوت بین مادی و روحی دقیقا این است که می توان ماده را شکست و به قطعات کوچکتر تقسیم کرد ولی روح را به دو قسمت نیز نتوان نکرد.”
#دکارت و #اسپینوزا نیز از جمله فیلسوفان بزرگ قرن هفدهم،همواره درگیر مسائلی چون رابطه ی روح و جسم بودند....

#دنیای_سوفی
#یوستین_گردر


https://t.me/toreyejan