فعال بودن است، نه فعل‌پذیری؛ «پایداری» است نه «اسارت»

#عشق فعال بودن است، نه فعل‌پذیری؛ «پایداری» است نه «اسارت». به طور کلی خصیصه‌ی فعال عشق را می‌توان چنین بیان کرد که عشق در درجه‌ی اول نثار کردن است نه گرفتن...
گذشته از عنصر نثار کردن، خصیصه‌ی فعال عشق متضمن عناصر اساسی دیگری است که همه در جلوه‌های گوناگون عشق مشترکند. اینها عبارتند از:
دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام، و دانایی، اینکه عشق به دلسوزی نیاز دارد، به وضوح در عشق مادر به فرزند دیده می‌شود. اگر مادری به فرزندش توجه نداشته باشد و درتغذیه‌ی او، شست وشوی او، و آسایش‌های جسمی او اهمال کند، هرگز نمی‌توان صمیمیت عشق او را پذیرفت. عشق او وقتی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهد که ببینیم برای کودکش دلسوزی می‌کند. در مورد عشق به حیوانات و گلها نیز این مسئله صادق است. اگر زنی به ما بگوید که عاشق گل است و ما ببینیم که اغلب فراموش می‌کند گل‌هایش را آب دهد، طبیعتاً «عشق» او را به گل باور نخواهیم کرد. عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر می‌ورزیم. آنجا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست. جوهر عشق «رنج بردن» برای چیزی و «پروردن» آن است، یعنی عشق و رنج جدایی‌ناپذیرند.

آدمی چیزی را دوست می‌دارد که برای آن رنج برده باشد، و رنج چیزی را بر خویشتن هموار می‌کند که عاشقش باشد.
دلسوزی و توجه ضمناً جنبه‌ی دیگری از عشق را در بر دارند؛ و آن احساس مسئولیت است. امروز احساس مسئولیت با اجرای وظیفه، یعنی چیزی که از خارج به ما تحمیل شده است، اشتباه می‌شود. در حالی که احساس مسئولیت، به معنای واقعی آن، امری کاملاً ارادی است؛ پاسخ آدمی است به احتیاجات یک انسان دیگر، خواه این احتیاجات بیان شده باشد، یا بیان نشده باشند. «احساس مسئولیت کردن» یعنی توانایی و آمادگی برای «پاسخ دادن.» آدم عاشق جواب می‌دهد، زندگی برادرش تنها مربوط به برادرش نیست، بلکه از آن او هم هست. او برای همنوعان خود احساس مسئولیت می‌کند، همانطور که برای خود احساس مسئولیت می‌کند. این احساس مسئولیت، در مورد مادر و کودکش، بیشتر به معنی دلسوزی برای احتیاجات بدنی کودک است. درمورد عشق بزرگسالان، عشق بیشتر متوجه احتیاجات روانی است.
اگر جزء سوم عشق یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطه‌جویی و میل به تملک دیگری سقوط می‌کند. منظور از احترام، ترس و وحشت نیست؛ بلکه توانایی درک طرف، آنچنان که وی هست، و آگاهی از فردیت بی‌همتای اوست. احترام، یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آن طور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدین ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد. من می‌خواهم معشوقم برای خودش و در راه خودش پرورش بیابد و شکوفا شود، نه برای پاسداری من. اگر من شخص دیگری را دوست دارم، با او آنچنان که هست، نه مانند چیزی برای استفاده ی خودم یا آنچه احتیاجات من طلب می‌کند احساس وحدت می‌کنم. واضح است که احترام آنگاه میسر است که من به استقلال رسیده باشم؛ یعنی آنگاه که بتوانم روی پای خود بایستم و بی مدد عصا راه بروم، آنگاه که مجبور نباشم دیگران را تحت تسلط خود در بیاورم یا استثمارشان کنم. احترام تنها برپایه‌ی آزادی بنا می‌شود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزند آزادی است»، نه از آن سلطه‌جویی.»


#هنر_عشق_ورزیدن
#اریک_فروم


https://t.me/toreyejan