آقای فرماندار و لنگه گیوه حاج رحمت. (محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی)

آقاي فرماندار و لنگه گيوه حاج رحمت
(محمد فاضلي – عضو هيئت علمي دانشگاه شهيد بهشتي)
✅ ويدئوي منتشرشده از فرماندار گلپايگان نشان مي‌دهد که چگونه بر يک خبرنگار مي‌تازد و دستور مي‌دهد. من قبلاً نوشته بودم که مديران عصر تلگراف وقتي در عصر تلگرام قرار بگيرند، دچار مشکل مي‌شوند. مقامات سياسي فکر مي‌کنند خيلي مهم هستند و اوامرشان بايد مطاع باشد و خلايق را ريز مي‌بينند. مردم نيز اکثراً جز مواقعي که کارشان به ايشان بيفتد و نفعي از آن‌ها نصيب‌شان شود، سياسيون را به هيچ مي‌انگارند. اهل سياست اما کماکان بر اين باورند که خيلي مهم هستند و في‌نفسه اصالتي دارند. داستان زير قابل تعميم نيست، اما حقيقتي در آن نهفته است.
✅ جايي ميهمان بوديم در حضور حاج آقاي کم‌حرفي که سخن سنجيده مي‌گويد و در اندک سخنش گاه حکمت و شيريني بسيار نهفته است. داستاني گفت از سال 1356 در روستايي از توابع اراک که بخشي از آن حقيقتي را که گفتم آشکار مي‌کند. «خانه انصاف» تشکيلاتي بود که در زمان نخست‌وزيري اسدالله علم ايجاد شد و اولين آن در سال 1342 آغاز به‌کار کرد. خانه انصاف از بزرگان هر روستا تشکيل مي‌شد که دعواها و مناقشات محلي را پيش از تشکيل پرونده در دادگاه‌هاي رسمي، رسيدگي مي‌کردند تا موضوع در فرايندي محلي خاتمه يابد. اعضايش پنج نفر بوده و بدون دريافت مزد کار مي‌کرده‌اند.
✅ اعضاي خانه انصاف روستاي حاج‌آقا در سال 1356 عبارت بوده‌اند از «حاج آقا داوود»، «حاج رحمت»، «کربلايي محمد باقر»، «مشهدي حسين» و «حاج علي». فرماندار اراک از طريق بخشنامه‌اي به خانه‌هاي انصاف اعلام مي‌کند که در فلان تاريخ بايد در مراسم سخنراني فرماندار حاضر شوند. (اسامی دقیق نیست.)
✅ حاج‌آقا نقل مي‌کرد: خانه انصاف به رياست «حاج آقا داوود» تشکيل جلسه مي‌دهد و متن بخشنامه فرماندار قرائت مي‌شود. حاج آقا داوود بعد از قرائت متن مي‌گويد «من که قبلاً هم رفته‌ام، پيرم و چه حرف مهمي دارد که من تا شهر بروم.» حاج رحمت پيرمرد عصبي روستا که تا آخر عمر در همين چند سال پيش ابزار تهديدش کوبيدن لنگه گيوه به دهان خصم بود، مي‌گويد «غلط کرده فرماندار، مگه چه گ.. مي‌خواد بخوره؟ همچين با گيوه بزنم تو دهنش. من که نمي‌رم.» نفر سوم مي‌گويد «حالا پنج نفري که لازم نيست بريم، مگه چي مي‌خواد بگه؟ يک نفر بره کافيه.» چهارمي هم چيزي مي‌گويد و از خود سلب مسئوليت مي‌کند.
✅ مقرر مي‌شود يک نفر در مراسم شرکت کند و او از حاج‌آقا داوود که سابقه حضور در مراسم داشته است مي‌پرسد «اونجا بايد چه کار کنم؟» و پاسخ مي‌شنود «گوش کن ببين فرماندار چي مي‌گه، هر وقت هم شعار دادند، مثلاً گفتند جاويدشاه، تو هم همان را بگو.» حاجي پاسخ مي‌دهد «من که نمي‌توانم داد بزنم» و قرار مي‌شود يک نفر را با خودش براي شعار دادن ببرد.
✅ فردا صبح که حاجي پا به کوچه مي‌گذارد تا کسي را با خود همراه کند، هيچ کس حاضر نمي‌شود کار و بارش را رها کرده با او همراه شود. حاجي دست آخر دست جواني را مي‌گيرد که در روستا به کم‌عقلي شهرت داشته است و قول مي‌دهد دستمزد يک روز را هم به او بپردازد. حاجي صندلي جلو و جوان در قسمت بار وانت مي‌نشينند. پا به شهر که مي‌گذارند، جوان حاجي را صدا مي‌زند و مي‌گويد «حاجي شعار بدم؟» و اين سؤال را قدم به قدم تکرار مي‌کند. کار حاجي تا فرمانداري مي‌شود ساکت نگه داشتن جوان. سخنراني فرماندار انجام مي‌شود و جوان هم شعار مي‌دهد و با دستمزدش و حاجي بازمي‌گردند.
✅ بقيه اعضاي خانه‌هاي انصاف هم احتمالاً کم‌وبيش با چنين وضع و حالي در مراسم شرکت کرده بودند، اما فرماندار حتماً با اقتدار سخنانش را بيان مي‌کرده و پاسخش را در شعارهاي حاضران دريافت مي‌کرده است. بيچاره فرماندار فکر مي‌کرده چقدر براي مردمي که پاي سخنانش نشسته‌اند اهميت دارد. فرماندار نمي‌دانست يکي مي‌خواست با لنگه گيوه به دهانش بزند و بقيه فکر مي‌کردند مگر چه چيز مهمي براي گفتن دارد که بايد رنج رفتن تا شهر را بر خود هموار کنند.
✅ خانه انصاف نه متعلق به عصر تلگراف بوده و نه عصر تلگرام، ميانه راه بود، عصر تلفن؛ ولي تصور مردمان از فرماندار و اهميتش در حدي بود که اين داستان واقعي نشان مي‌دهد. حال بپرسيم عصر تلگرام چه بر سر تصور مردم از سياستمداران آورده است؟ حاج رحمت در آن عصر هم مي‌خواست دهان فرماندار را با لنگه گيوه به هم بياورد، حال که جاي خود دارد. تحولي عظيم رخ داده و فرماندار و مقام سياسي در نظر مردم به‌واقع، جز ابزاري براي منافع‌شان، هيچ نيست. مديران عصر تلگرام اگر اين را درک نکنند، حتماً روزي با لنگه گيوه حاج رحمت ملاقات خواهند کرد.
(اين متن را اگر مي‌پسنديد، براي ديگران ارسال کنيد.) @fazeli_mohammad

@v_social_problems_of_iran