🔳⭕️تراژدی زندگی توهمی یا «زنده مانی».. پنج سالم که بود بابام برای بار اول منو برد شهربازی

🔳⭕️تراژدی زندگی توهمی یا «زنده مانی»

پنج سالم كه بود بابام براي بار اول منو برد شهربازي. اين شهربازي طوري بود كه كنارش يه پارك معمولي بود كه جزو مجموعه شهربازي به حساب ميومد.
يه پارك مثل همه پارك ها با تاب و سرسره و... . من كه تا حالا تاب و سرسره نديده بودم با ديدن بچه هايي كه داشتن بازي ميكردن خيلي هيجان زده شدم و منم مشغول بازي شدم. آنقدر سرگرم بازي بودم كه ديگه وارد شهربازي نشديم.
روز بعدش خوشحال و خندون رفتم پيش دوستم كه بهش گفته بودم قراره برم شهربازي. با هيجان ازم پرسيد: خب امير..رفتي شهربازي؟؟ جواب دادم: آره. پرسید ترن هوايي سوار شدي؟ نه! چرخ و فلك چطور؟ من هم كه اصلا نميدونستم اين چيزايي كه ميگه چيه گفتم نه. پس چي سوار شدي؟ ماجرا رو واسش تعريف كردم. گفت: زِكي! پس تو كه اصلا شهربازي نرفتي!
٢٥ سال از اون ماجرا گذشت. چند روز پيش همان دوستم رو تو اينستاگرام پيدا كرديم. اون حالا صاحب يه شركت شده و وضع اقتصادی خوبي داشت. من رو به شركتش دعوت كرد. رفتم پيشش و كلي با هم گپ زديم. خيلي سرزنده بود و كلي به وضع ماليش مي باليد. بهش گفتم: تعريف كن ببينم. چيكارا ميكني؟ چي بگم والا زندگي مي كنيم. پرسیدم عاشق شدي؟ و چند سوال دیگه ازش پرسیدم. جواب همه شان «نه» بود. چندثانيه بهش نگاه كردم و گفتم: زِكي! پس تو كه اصلا شهربازي نرفتي! (داستانی از امير حافظي با اندکی تغییر).

☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
اگر بخواهیم با خودمان صادق باشیم آنچه در بالا خواندیم حکایت بسیاری از ماست. بسیاری از ما «زنده مانی؛ زندگی توهمی» را تجربه می کنیم اما «زندگانی: زندگی واقعی» را نه. به همین خاطر هم هست که شاعر و نویسنده سرشناس ایرلندی بسیار گزنده و تلخ گفته است: زندگی کردن، یکی از نادرترین پدیده ها در دنیاست. بسیاری، فقط وجود دارند (خواهش می کنم یک بار دیگر این جمله را بخوانید!)

ساعتی را با خود خلوت کنید و پنج سوال سخت زیر را از خود بپرسید.
1- آیا تا به حال بودن من تاثیر مثبت عمیقی روی زندگی فردی غیر از افراد خانواده ام گذاشته است؟
2- آیا همانگونه که سه بار در روز غذا می خورم، سه بار در روز به مطالعه يا تفکر می پردازم؟
3- آیا تا به حال جرات کرده ام خلاف جریان آب شنا کنم؟ یا اینکه نه؛ احساس می کنم روی پله‌ برقی ثابت ایستاده ام و مسخ شده، به سمت خط پایانی محتوم در حرکتم.
4- آیا مرگ را بخشی از زندگی می دانم یا پایان زندگی؟ آیا گهگاهی به آسمان نگاه می کنم؟ یا همه چیز را در زمین می دانم؟
5- آیا تا به حال به عشق یا عقیده ای متعهد شده ام؟ آیا برایش هزینه داده ام؟ آیا تا به حال برای چیزی که منفعت مستقیمش به من نمی رسد گریسته ام؟

خود را فریب ندهید. جواب هر چه بود، صادقانه با خود بگویید و اگر لازم شد به خودمان بگوییم: زکی! تو که اصلا شهر بازی نرفتی! تو که اصلا زندگی را شروع نکرده ای! می دانم برخی از شما بلافاصله خواهید گفت که وقتی ما پول نداریم و هشت مان گره نه مان است اصلا صحبت کردن از این ها، خیلی لوکس و غیرواقع بینانه است. اما هیچکدام از مولفه های «زندگانی؛ زندگی واقعی» نیازی به پول و سرمایه و ثروت ندارند. مفید بودن، مبارز بودن، متفکر بودن، اخلاقی بودن و متعهد بودن نیازی به پول ندارد. خود را فریب ندهیم.

در این زمینه یکی از بهترین نوشته ها، اثری است جاودانه از «پابلو نرودا» مبارز، سیاست مدار و در عین حال شاعر شیلیایی و برنده جایزه نوبل:
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی. اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی. اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی. اگر روزمرّگی را تغییر ندهی. اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی. یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی. اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند، و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند، دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی. اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی، اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی. که حداقل یک بار در تمام زندگیات ورای مصلحت‌اندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز کن! امروز مخاطره کن! امروز کاری کن! نگذار که به آرامی بمیری!

خداوند در کتاب آسمانی خود به کسانی اشاره می کند به زندگی محدود و فرومایه رضایت دادند و از آن بدتر که به آن اطمینان خاطر یافتند، این پیام باید همه ما را به فکر فرو ببرد که نباید از پایان زندگی بهراسیم بلکه باید از این بترسیم که اصلا زندگی را آغاز نکرده باشیم.


مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki

@v_social_problems_of_iran