🔅من یک زنم و از حقوقم کوتاه نخواهم آمد.. 🖋فاطمه

🔅من یک زنم و از حقوقم کوتاه نخواهم آمد

🖋فاطمه #قانع

📍از کودکی خاطرم هست که هیچ تفاوتی میان خود و پسران دیگر متصور نبودم مگر چه فرقی داشتند؟پسرانی همسن و سال من و با جثه ای اندازه ی من...
یک بار توی مهد کودک وسط بازی و یار کشی پسرک خندید و گفت پسرا شیرن....
منِ از همه جا بی خبر یک لحظه کپ کردم ناگاه دوستم از پشت سرم خاطره ی مرا از کلیشه ی معمول اکثر دختران خارج کرد و گفت دختراااا شیررررن مثل شمشیرن....
باانکه شوک بزرگی با ان شعار در من پدید امده بود کنش متقابل دوستم مرا به اصل عدم باز گرداند
همیشه در همین اندازه ساده بودم

📍مدرسه رفتیم...
در کلاسهایی که تفکیک بود و پسری در ردیف صندلی های ما حضور نداشت و تنها مردی که مشاهده اش می کردیم خدمتگزار مدرسه بود و گهگاهی سخنرانِ گرامی که می امد و نسخه و گل و ریحانه برایمان میپیچید...و خنده های ریز ریز دخترها زیر چادر....که هر چند وقت یک بار صدای یکی از این خنده ها قطع میشد...و بعد خبرش میپیچید گه فلانی شوهر کرد...از مدرسه اخراجش کردند همیشه برایم سوال بود چرا باید اخراج میشد؟ازدواجش غیرقانونی بود؟یا تحصیلش؟چرا باید یکی فدای دیگری میشد البته ناگفته نماند بعدها صاحب ان خنده های ریز را در امتحانهای نهایی میدیدم باهمان صورت بچگانه که زیر موهای بلوند و ارایش گم شده بود...دبیرستان گذشت اگر چه دوران دبیرستان برای منِ دهه هفتادی بیشتر شبیه خاطرات دختران دهه پنجاه بود و حتی اصلاح صورت و ابرو اخراج یک هفته ای در پی داشت،اگر چه جز از سرمه ای و قهوه ای بر تن نکردیم...

📍از قوانین سخت گیرانه مدرسه خلاص شدیم...به دانشگاه رسیدیم...
حقوق قبول شدم،خودم را همیشه منادی آزادی و عدالت میدیدم اگر چه از نظر خیلی ها چنین مطالباتی باروحیاتم سازگار نبود....از همان ابتدای بحث ها یاد ۱۲ سال پیش و مهد کودک افتادم، پس از نطق طولانی من در نقد صحبتهای استاد پسرک زیر لب گفت بشین باباضعیفه...تغییری نبود،توقعی از اونداشتم، او همان پسرکی بود که میگفت پسرا شیرن....و من همان دختر از همه جا بی خبر...انگار رشد مارا منقطع کرده بودند باید این راه دوازده ساله را در چهار سال میرفتیم...هنوز هم واژه تبعیض توی واژگانم جا نداشت،میدانستم مسیر صعب است،محکم تر ادامه دادم

📍این بار تلاش کردم از برخورد استاد و بقال و راننده تاکسی و هر کس که مرا با جنسیتم هدف قرار میداد نرنجم...
گاهی آمدم صحبتی بکنم که ای دوستان ای همجنسان...دیدم چه خوش خیالم و ساده انگار، خیلی از انها در برابر منند‌...
آمدم در جمعی اعتراض کنم که چرا فلان حق را ندارم مردکی برخاست و گفت" تو را چه به این حرفها شما زنها هر چه میکشید از احساستان هست! اصلا برای همین است که زن قاضی نمیشود! با این برخوردهای احساسی درخواست قاضی شدن هم دارند"

📍دایی جان زنش را طلاق داد،عیب داشت،بچه اش نمیشد،بعد از طلاق سرش را بالا گرفت و به دوستش که دست بزن داشت گفت خدا زن رو زده ما نزنیمش...

📍اولین بار میخواستم رای بدهم توی تب و تاب و غوغای ثبت نام انتخابات چندین تصویر از زنانی دیدم که برای رییس جمهور شدن ثبت نام میکردند و ما در دانشگاه رسیده بودیم به بحث رجل در قانون اساسی...

📍رفتم گواهینامه بگیرم در حالیکه از لذت موتور سواری و دوچرخه ممنوع بودم،باز هم شجاعت پرسیدنش را به خودم دادم،ببخشید خانم منشی میتونم گواهینامه موتور هم بگیرم؟ناگاه همه خندیدند...
مربی ام اگر چه سعی داشت نظرش را در پشت حرفهای امیدوار کننده اش پنهان کند اما پشت حرفهایش انگار زنها پدرش را با ماشین زیر گرفته اند مثل خیلی از مردها....

📍از این دست داستانها زیاد دارم و حافظه ام انقدر در یاد اوری اش قوی هست!که اگر تاصبح هم بنویسم تمام نشود

📍اخرین باری که تمام این خاطرات از جلوی چشمم رژه رفت همین امشب بود یاد پوستری افتادم که یک سال پیش خونم را به جوش آورد! که درمیان ممنوعیت های ورزشگاه ورود بانوان را هم ذکر کرده بود در کنار ورود باسنگ و مواد اتش زا و...

📍اینهارا نوشتم که بگویم؛
من یک زنم ،زن بودنم را باور دارم و به هیچ طریقی از حقوقم کوتاه نخواهم آمد...حتی اگر درهای ورزشگاه به روی من بسته باشد

🌐جامعه‌شناسی علامه
@Atu_Sociology