✅ و نگذاریم زندگی از قلمرو هستی برود. 🖋 مدیا کاشیگر.. و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد

✅ و نگذاریم زندگی از قلمرو هستی برود
🖋 مدیا کاشیگر

و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود ، زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود ، لطمه می خورد به قانون درخت
سهراب سپهری ، صدای پای آب
یکی بود ، یکی نبود . روزی روزگاری در چین خاقان بزرگی حکومت می کرد که در بزرگی به فوهسو ، یعنی همان خاقان افسانه ای پهلو می زد که می گویند ۲۷۰۰ سال پیش از آنکه مسیح به جهان آید، خط و خرد ایچینگ را کشف کرد.

روزی از روزها، دهقانی به رسالت از سوی همه برزگران چین به پایتخت خاقان آمد، بار خواست و چون خاقان ، عدالتدوست و خلق‌نواز بود ، بارش دادند .

“روزگار پیشوای سرزمین هزاره‌ها دراز باد و شوکت و شکوه حکومتش هر روز افزونتر ، زیرا پیشوا با نیروی عقل و دعای خود و زور لشکریانش ، زادبوم ما را از چنگال بیگانگان و ستمگران رها کرد و دولت را برداد استوار ساخت . اما فغان ، فغان از ستم گنجشکان که همه ساله بر حاصل کار دهقان می تازند و خمس محصولی را به تاراج می برند که باید خمس جمعیت زمین را خوراک دهد. ”

خاقان از شنیدن این سخن خشمگین شد و بیدرنگ همه وزیران و خردمندان سرزمین کهنسال چین را برای رایزنی فراخواند و خردمندان پس از رایزنی بسیار ، سرانجام راهی یافتند که این دشمن را نیز از پای در می آورد و خاقان در پیامی برای مردم ، چنین فرمان داد:

“چینیان با دست برهنه دیوار بزرگ را ساختند تا دیوار پاسدارشان از هجوم بیگانگان باشد. آیا سازندگان دیوار از تاراندن و کشتن مشتی گنجشک ناتوان اند؟ چنین مباد.”

در روز جمعه از عید ماه نو، همه چینینان از زن و مرد و از کوچک و بزرگ، در وقت سپیده با چوب بر طبل خواهند کوبید تا صبح صادق : هیاهو اگر گنجشکان را نکشد، فراری خواهد داد “.

و در جمعه عید ماه نو، از سپیده تا طلوع ، از اقیانوس یخزده شمالگان تا مرزهای هند و چین و از دریای ژاپن تا دیوار بزرگ و کوههای تبت و هند، چینیان فرمان پیشوای محبوب خود را اطاعت کردند و چنان هیاهویی چین را برداشت که گنجشکان را از وحشت درجا کشت : پرندگان از ترس و در جستجوی سکوت به هر سو میگریختند، به هم می خوردند و می مردند و اگر به هم نمی خوردند، هجوم همه سویه صدا سرانجام قلبشان را از حرکت باز می ایستاند .

وقتی آفتاب درآمد، در سرتاسر سرزمین چین حتی یک گنجشک زنده نبود. پس باز به فرمان خاقان و پیشوا ، کشور را آذین بستند و روزها و شبها پایکوبی ها کردند.

دو سال بعد، همان دهقان به رسالت از سوی همه برزگران چین به پایتخت آمده بار خواست و چون باریافت گفت :

“روزگار پیشوای سرزمین هزاره‌ها دراز باد و شوکت و شکوه حکومتش هر روز افزونتر ، زیرا پیشوا با نیروی عقل و دعای خود و زور لشکریانش، زادبوم ما را از چنگال بیگانگان و ستمگران رها کرد و دولت را بر داد استوار ساخت . اما فغان، افغان از نبود گنجشکان که از وقتی نیستند همه ساله حشره ها بر حاصل کار دهقان می تازند و نیمی از محصولی را به تاراج می برند که باید خمس جمعیت زمین را خوراک دهد.

و خاقان در فکر شد که گنجشکان مرده را چگونه زنده کند.
برای مطالعه ادامه نوشته، InstantView را فشار دهید

🌐 شبکه جامعه‌شناسی علامه
@Atu_Sociology