⁠. اما نتیجه‌ ی مواجه نشدن ما با آن بیگانه شدن با واقعیات هستی خودمان است


ما تا جایی که می‌توانیم از مواجه‌ شدن با این واقعیت سر باز می‌زنیم که «زندگی غرقه در رنج است و نمی‌تواند از آن بگریزد؛ ما گریان به آن وارد می‌شویم، داستانش غم‌انگیز است، و پایانش غم‌انگیزتر.»


بسیار واضح است که چرا ما دوست نداریم با این قضیه مواجه شویم. اما نتیجه‌ ی مواجه نشدن ما با آن بیگانه شدن با واقعیات هستی خودمان است. بیشتر مردم مسیر زندگی‌ شان را در خواب طی می‌کنند بدون اینکه به خود اجازه دهند با چالش ‌های وجودی ‌ای که ماهیت هستی ما ایجاد می‌کند مواجه شوند، یا حتی به نحوی مداوم درباره‌ی آن‌ها فکر کنند. در بیشتر نگرش ‌های انسانی یک خوش ‌بینی ساده‌لوحانه، غیرمسئولانه، و کوته فکرانه موج می‌ زند که با واقعیت وضعیت ما در تضاد است و در هر حوزه ‌ای از فعالیت، از زندگی معمولی گرفته تا فلسفه، تجلی پیدا می‌کند.


شوپنهاور از دروغی که در قلب این خوش‌ بینی نهفته است، و از این واقعیت که خوش ‌بینی بین ما و زندگی‌ مان حائل می‌شود – و فوق همه، از بی‌اعتنایی ‌ای که به رنج بشری نشان می‌دهد،خشمگین می‌شود:


«به نظر من «خوش‌بینی» هنگامی که چیزی نباشد جز حرافی بدون فکر کسانی که پشت پیشانی کوتاهشان چیزی جز الفاظ را پرورش نمی‌دهند، نه فقط یک شیوه‌ی نادرست بلکه یک طرز فکر واقعاً شرارت ‌آمیز است.» «اگر متحجرترین و سنگدل‌ ترین خوش ‌بینان را به میان بیمارستان ‌ها، درمانگاه‌ ها، و اتاق‌ های جراحی ببریم و از میان زندان‌ ها، شکنجه ‌گاه‌ ها، و برده خانه ‌ها، و از فراز میدان‌ های نبرد و اعدام عبور دهیم، اگر تمامی گوشه ‌های تاریک رنج را، مکان ‌هایی که نگاه خیره‌ی خونسردانه به آن‌ ها ممکن نیست، به او نشان دهیم، و سرانجام، اگر بگذاریم تا به درون سیاه‌چال اوگولینو که زندانیان در آن از گرسنگی جان می ‌دادند نگاه کند، او نیز به روشنی می ‌بیند که این «احسن عوالم ممکن» چگونه دنیایی است. زیرا اگر دانته مصالح دوزخ خود را از دنیای واقعی ما نیاورده، از کجا آورده؟»


واقعیت رنج بشری در مقیاس جهانی چیزی بود که شوپنهاور درک بسیار نافذی از آن داشت. او واقعاً فکر می‌کرد که هر لحظه میلیون‌ ها انسان گرفتار رنج و پریشانی می‌ شوند، و به روشنی درک می‌کرد که علل بخش اعظم این رنج ساخته‌ ی خود انسان‌اند.


#برایان_مگی
#فلسفه_شوپنهاور


@Kajhnegaristan