انسان ایرانی

انسان ایرانی
✍ رضا بابایی


نیچه در کتاب «فراسوی نیک و بد» می‌گوید: انسان آلمانی، وجود خارجی ندارد، چون او همیشه در حال شدن و تغییر است. همان لحظه که می‌خواهی با دست به او اشاره کنی، او به جایی دیگر رفته است و از آنجا به جایی دیگر. بنابراین تو هیچ گاه او را نمی‌یابی.

اما داستان انسان ایرانی، دیگر است. او در برابر تغییرات بنیادین، مقاومتی شگفت دارد. حاضر است نام یا دین یا سنت‌ها و حتی هویت خود را تغییر دهد؛ اما ماهیتش را هرگز یا به‌سختی. چه آنگاه که انقلاب می‌کند و چه آنگاه که دین یا مذهب جدید می‌پذیرد و چه در سخت‌ترین روزگاران یا در زمانۀ سکون و سکوت، او سخت به ماهیت تاریخی‌اش وفادار است. اگر مسلمان شود، از میان همۀ مذاهب اسلامی، اندک‌اندک به سوی مذهبی می‌‌گراید که در آن تکلیف‌ها از بالا به پایین سرازیر می‌شود و – به گمان او - آرامش و آسایش در سپردن همۀ امور به نیروهای برتر است. اگر به میترا یا زرتشت بگراید، از طبیعت گهواره‌ای خواب‌آور برای خویش می‌سازد و به خوابی عمیق فرومی‌رود تا شمشیر سعد بن ابی‌وقاص بر سرش فرود آید. انقلاب انسان ایرانی، برای تغییر نیست؛ برای جلوگیری از تغییر است. انسان ایرانی، هر تغییری را می‌پذیرد تا تغییر حقیقی را نپذیرد. با او به راحتی می‌توان معامله کرد؛ اما مذاکره، نه. او اگر مارکسیست هم بشود، نه برای تفسیری است که مارکسیسم از فرایند تاریخ می‌دهد؛ برای وعد‌ه‌های آخرالزمانی کمونیسم است. انسان ایرانی در بن‌بست‌ها و مخمصه‌ها، پریشان می‌‌شود؛ نه چون در بن‌بست و مخمصه گرفتار آمده است؛ برای آنکه برون‌رفت را در تغییر می‌بیند و او مردن را در بن‌بست بر آوار تغییر ترجیح می‌‌دهد. تبار ایرانی چند هزار سال در جغرافیای حادثه زیسته است. او برای مصونیت در برابر حادثه‌های پی‌درپی در چهارراه حوادث دنیا، چاره‌ای جز ساختن لاک استخوانی نداشته است. این لاک سخت و ستبر، هر روز بزرگ‌تر و ضخیم‌تر شد و امروز راه نفس را بر او بسته است. انسان ایرانی، دست‌کم به یک قرن استراحت و روزگار بی‌حادثه نیاز دارد تا سر از لاک خویش بیرون آورد و خورشید را ببیند که دائم در رفت‌وآمد است، اما همیشه خورشید است.


@Kajhnegaristan