‍ انتخاب می‌کنم که انتخاب کنم

‍ انتخاب می‌کنم که انتخاب کنم. [دلوز]


ایده‌ای جذاب که از پاسکال تا کی‌یرکگور پرورش یافته بود: آلترناتیو بین ترم‌هایِ مختلف نیست، بلکه بین حالت‌هایِ اگزیستانسِ کسی است که انتخاب می‌کند. انتخاب‌هایی هستند که تنها به این شرط صورت می‌گیرند که آدمی خودش را متقاعد کند انتخابِ دیگری ندارد، گاه به خاطرِ ضرورتِ اخلاقی (خیر، درستی)، گاه به خاطرِ ضرورتِ فیزیکی (حالتِ چیزها، موقعیت)، گاه به خاطرِ ضرورتِ روانشناختی (میلی که آدمی نسبت به چیزی دارد). انتخابِ روحی میانِ وضعِ وجودیِ شخصی گرفته می‌شود که با این شرط که از آن انتخابِ روحی بی اطلاع است انتخاب می‌کند، و وضعیتِ وجودیِ کسی که می‌داند این انتخابِ روحی همان مسئله‌یِ انتخاب کردن است؛ گویی نوعی انتخابِ «انتخاب یا بی‌انتخابی» در میان است. اگر من از انتخاب آگاه باشم، بنابراین از پیش انتخاب‌هایی وجود دارند که من می‌توانسته‌ام نکنم، و حالت‌هایِ اگزیستانسی که دیگر نمی‌توانم پیروِ آن‌ها باشم؛ همه‌یِ آن حالت‌هایی که من به شرطی دنبالشان می‌کردم که متقاعد می‌شدم «هیچ انتخابی وجود نداشت». این تمامِ چیزی است که مفهومِ شرط‌بندی نزدِ پاسکال دارد: تناوبِ تِرم‌ها در واقع تصدیقِ وجود خدا، انکارِ خدا، و یا تعلیقِ خداست (شک، عدمِ قطعیت)؛ اما آلترناتیوِ روحی جایِ دیگری است، میانِ حالتِ اگزیستانسِ کسی که «شرط می‌بندد» خدا وجود دارد و حالتِ اگزیستانسِ کسی که شرط می‌بندد خدا وجود ندارد، یا اصلاً شرط نمی‌بندد. به زعمِ پاسکال، تنها شخصِ اول آگاه است که مسئله‌یِ انتخاب کردن مطرح است؛ دیگران تنها قادرند به این شرط انتخاب کنند که ندانند انتخاب به چه چیزی مربوط می‌شود. خلاصه این که انتخابی که همچون مشخصه‌یِ روحی مطرح می‌گردد، اُبژه‌ای جز خودش ندارد: انتخاب می‌کنم که انتخاب کنم، و بدین‌ترتیب همه‌ی انتخاب‌هایِ دیگر را به کناری می‌نهم،‌ یعنی آن انتخاب‌هایی که وقتی انجام می‌دادم که نمی‌دانستم مسئله‌یِ انتخاب چیست. این همان نکته‌ی حیاتی‌ای است که کی‌یرکگور آن را «آلترناتیو»، و سارتر آن را «انتخاب» نامید، البته سارتر این کار را با برداشتی آتئیستی پیشِ رو نهاد.

چرا این مضامین اهمیتِ فلسفی و سینماتوگرافیک دارند؟ چرا باید بر این نکات دست گذاشت؟ به خاطرِ این که در فلسفه، همانندِ سینما، در پاسکال همچون در بِرِسون، در کی‌یرکگور همانندِ دِرایِر، انتخابِ حقیقی، که عبارت است از انتخاب کردنِ انتخاب، قرار است همه چیز را به ما برگردانَد... کی‌یرکگور می‌گفت که انتخابِ حقیقی بدین‌معناست که با رها کردنِ عروس،‌ از طریقِ همین کنش، او به ما بازگردانده خواهد شد؛ و ابراهیم با قربانی کردنِ پسرش، از طریقِ همین کنش، او را از نو باز خواهد یافت. آگاممنون، دخترش ایفی‌ژنیا را قربانی می‌کند، اما از رویِ وظیفه، وظیفه‌یِ صِرف، و با انتخابِ «حقِ انتخاب نداشتن». ابراهیم، اما، پسرش را، پسری را که از خود نیز بیش‌تر دوست‌ می‌دارد، با انتخابِ صِرف قربانی می‌کند، و با آگاهی از انتخابی که او را به خدا پیوند می‌زند، به فراسویِ خیر و شر: بنابراین پسرش به او باز پس داده می‌شود.

( #ژیل_دلوز ؛ سینما 1 ، حرکت-تصویر ؛ فصلِ هفتم: عاطفه‌یِ معنوی و فضا در بِرِسون)


@Kajhnegaristan