این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
به چه طریقی یک اخلاقیات واجد مسئلهی ذات و ارزشهاست؟ ذات ما چیست؟
به چه طریقي یک اخلاقیّات واجدِ مسئلهیِ ذات و ارزشهاست؟ آنچه در یک اخلاقیّات به پرسش گرفته میشود ذاتِ ماست. ذاتِ ما چیست؟ مسئلهیِ ذاتِ ما در یک اخلاقیّات همواره تحقّقبخشی به ذات است. یعنی: الف- ذات در وضعیّتيست که ضرورتاً تحقّق نیافته است، و نیز ب- ما یقیناً واجدِ یک ذات هستیم. روشن نیست که ذاتي برایِ انسان در کار باشد. امّا برایِ اخلاقیّات کاملاً ضروریست تا به نامِ یک ذات با ما سخن بگوید و به ما حکم دهد. اگر به نامِ یک ذات احکامي برایمان صادر شد، بدین خاطر است که این ذات به وسیلهیِ خودش محقّق نشده است. گفته خواهد شد که این ذات به صورتِ بالقوّه در انسان وجود دارد. از نظرگاهِ یک اخلاقیّات، ذاتِ انسان ــ ذاتي که بهطورِ بالقوّه در او وجود دارد ــ چیست؟ این ذات شناخته شده است: ذاتِ انسان این است که یک حیوانِ ناطق یا معقول باشد. ارسطو: انسان حیوانِ ناطق یا معقول است. ذات آن چیزيست که چیز هست، حیوانِ معقول ذاتِ انسان است. حتّی اگر انسان در ذاتاش یک حیوانِ معقول باشد، هرگز از رفتارکردن به شیوهاي نامعقول دست نمیکشد. این امر چگونه اتّفاق میافتد؟ بدینخاطر که ذاتِ انسان، بهماهو، ضرورتاً تحقّقنیافته است. چرا؟ چون انسان عقلِ ناب نیست، و در نتیجه تصادفهایي وجود دارند، و انسان نمیتواند از منحرفشدن دست بکشد. کلِّ فهمِ کلاسیک از انسان دربرگیرندهیِ دعوتِ انسان به تطابقداشتن با ذاتِ خویش است، زیرا این ذات شبیهِ یک بالقوّهگیست، که ضرورتاً محقّق نشده است. از این رو اخلاقیّات فرآیندِ تحقّقِ ذاتِ انسانیست. چطور این ذات، که صرفاً بالقوّه است، میتواند تحقّق یابد؟ با اخلاقیّات. گفتنِ اینکه ذات با اخلاقیّات محقّق میشود معادل است با گفتنِ اینکه ذات باید به مثابهِ یک غایت در نظر گرفته شود. ذاتِ انسان باید به واسطهیِ انسانِ موجود به مثابهِ یک غایت در نظر گرفته شود. از این رو، وظیفهیِ اخلاقیّات رفتارکردن به شیوهاي معقول، یعنی، به انجام رساندنِ ذات است. اکنون ذات، که به مثابهِ یک غایت در نظر گرفته شده، همان ارزش است. توجّه کنیم که پندارهیِ مبتنی بر اخلاقیّاتِ جهان از ذات ساخته شده است. ذات صرفاً بالقوّه است، و ضرورتاً باید آن را محقّق کرد. بالقوّهگیِ ذات تا جایی محقّق میشود که ذات به منزلهیِ یک غایت در نظر گرفته شود، و ارزشها تضمینکنندهیِ تحقّقِ ذات باشند. این همان اثرِ کلّیاي است که اخلاقیّات میخوانم. در یک جهانِ «اخلاقی» دیگر هیچیک از این بحثها در کار نیست. این بحثهایِ راجع به اخلاقیّات، در بابِ یک «اخلاق»، چه خواهند گفت؟ هیچچیزي نمییابیم. اخلاق چشماندازِ دیگريست. اسپینوزا غالبِ اوقات دربارهیِ ذات حرف میزند، اما ذات به زعمِ او ابداً ذاتِ انسان نیست. ذات همواره یک تعیّنِ تَکین است. ذاتِ فلان انسان یا بهمان انسان وجود دارد، امّا ذاتِ انسان وجود ندارد. اسپینوزا میگوید که ذاتهایِ عام یا ذاتهایِ انتزاعیِ گونه، ذاتِ انسان، ایدههایِ مغشوشاند. هیچ ایدهیِ عامي در «اخلاق» وجود ندارد. بلکه شما وجود دارید، این انسان، آن انسان؛ تَکینِگیها وجود دارند. واژهیِ ذات احتمالاً به کلّی معنا را تغییر میدهد. وقتی اسپینوزا دربارهیِ ذات سخن میگوید، علاقهاش نه به ذات، بل به وجود و به آنچه وجود دارد معطوف است.
( #ژیل_دلوز ؛ #یک_زندگی ؛ فصلِ اوّل ؛ ترجمهیِ #پیمان_غلامی و #ایمان_گنجی ؛ نشرِ چشمه)
@Kajhnegaristan