چهره؛. ✍ حسام محمدی ….. چهره غنی‌ترین موجودات است

چهره؛
✍ حسام محمدی




چهره غنی ترینِ موجودات است.. بی حفاظ و بی پناه و در معرض تهدید... چنانکه گویی ما را به عملی از جنس خشونت فرا می خواند... در عین حال چهره آن چیزی است که ما را از کشتن نیز منع می کند... ما گرفتارِ استبدادِ چهره ها هستیم، آنها دلالت هایی برای "بودن" اند..
چهره عین تجربه است، به گفته لویناس بر "خدا" دلالت دارد نه همچون نشانه بلکه همچون زیر سؤال بُردن خودم...چهره بيش از همه عريان است، گرچه عرياني‌اش موقر و مطبوع است... چهره در عين‌حال تهيدست‌ترينِ موجودات است: نوعي فقر ذاتي در چهره وجود دارد، تلاش آدمي براي مخفي‌كردن اين فقر با قيافه گرفتن، با ادا درآوردن، مويد همين نكته است... چهره بي‌حفاظ و در معرض تهديد است،تو گويي ما را به انجام عملي خشونت بار دعوت مي‌كند.. ترحم یا توحش، هر دو با چهره عجین شده اند..
به چهره پیرزن خیره شوید، بی حفاظ سخن می گوید... زمانمند است و تاریخی... فرسودگی را به میانِ شیارها و چین و چروک های چهره اش می توان به نظاره نشست... او در حالِ قلمرزدایی است... گذر زمان را در این تصویر به وضوح می توان احساس کرد، او محصول گذشته است و با گذشته عجین شده... او یک فراخون است که بیننده را به خود فرا می خواند... "من تاریخی ناخوانده درونِ خود پنهان دارم"... مرا از نو بخوانید... پیرزن، همین چهره تا خورده و مچاله شدۀ مصمم است و نه هیچ چیزِ دیگری... پوستِ صورتش، همان گلیمِ فرسوده و پاخوردۀ تاریخ است..
چهره ها مستبدند، با یکه تازی سخن می گویند، پیرزن به عریان ترین شکلِ ممکن از گذشته می گوید و ترسیمِ آینده می کند، او محیط را برانداز می کند، با این ندا که همۀ ما چهره هایی پشت یک چهره ایم... چهره ها محرک هایی برای زایشِ عشق و نفرت اند.. عشق ها با رویاروییِ چهره ها آغاز می گیرند، دوئلی میانِ دو چهره، دو نگاه و دو تاریخ...




@Kajhnegaristan