این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
روانکاوی، درمان فرد یا اجتماع؟. ✍ دکتر حسین پاینده. بخش دوم …بحث فروید بسیار مشخص است
روانکاوی، درمان فرد یا اجتماع؟
✍ دکتر حسین پاینده
بخش دوم
بحث فروید بسیار مشخص است. به اعتقاد او، امکان ندارد به روان فرد بپردازید بدون اینکه بخواهید نظری به جامعه داشته باشید. چنین چیزی ممکن نیست. هویت فرد در بافتاری اجتماعی شکل میگیرد. هر چند ما در روانکاوی به فرد میپردازیم، اما ناگزیریم به جامعه نظر داشته باشیم. پس روانکاوی به جامعه بیاعتنا نیست. ما نمیتوانیم این تصور را در روانکاوی بپذیریم که علوم اجتماعی در یک طرف قرار دارد و روانشناسی (با تمام زیرمجموعههایش) در طرف دیگر. اگر چنین دیدگاهی را در روانکاوی بپذیریم، آنگاه این پرسش مطرح میشود که: پس نسبت نقد ادبی با روانکاوی چیست؟ این سؤال بجاست. اگر روانکاوی روشی برای درمان بیماریهای روانی است، پس تحلیل داستان و شعر چه معنایی دارد؟
فروید در کتاب New Introductory Lectures on Psycho-Analysis بحث دیگری را مطرح میکند مبنی بر اینکه جامعهشناسی، در واقع شکلی از روانشناسیِ کاربردی است. فروید علوم را به دو دسته تقسیم میکند: علوم طبیعی و روانشناسی، و روانشناسی را نیز دارای دو شق میداند: یک شق آن روانشناسی محض است از جمله روانکاوی، و شق دومش روانشناسی کاربردی است که جامعهشناسی از جملهی آن میشود.
اگر جامعهشناسی را شکلی از روانشناسی بدانیم، به طریق اولی میتوانیم این گزاره را مطرح کنیم که روانکاوی یک جور روانشناسیِ اجتماعی است. برای نمونه، عقدهی اُدیپ را در نظر بگیرید. این عقده یک پدیده بینافردی است. برای شکل گرفتن عقدهی اُدیپ باید یک گروه سهنفره وجود داشته باشد. در واقع مطابق با سناریوی فرویدی، هر مرحله از رشد روانیـجنسیِ فرد، توأم با فرایندهای اجتماعی رخ میدهد. به عنوان مثال، رقابت اُدیپی را در نظر بگیرید. رقابت بین پسر و والد همجنسش (پدر)، یا بین دختر و مادرش، با احساسات اجتماعی مانند عشق و تنفر همراه میشود به بیان دیگر، در چنین رقابتی حس گنهکاری و هراس از مجازات هم به طور ضمنی وجود دارد. این قبیل احساسات که ماهیتی اجتماعی دارند، باید وجود داشته باشند تا عقدهی اُدیپ مصداق پیدا بکند. تحلیل این فرایندها و احساسات، شکلی از تلاش برای تحلیل روابط اجتماعی است. پس میتوان نتیجه گرفت که نظریه روانکاوی از ابتدا واجد بُعدی اجتماعی و فرافردی بوده است.
تأثیر روانکاوی بر متفکران اجتماعی بسیار زیاد است. من در اینجا به چند مورد اشاره میکنم. این افراد بیشتر در اندیشهی علوم اجتماعی جدید مطرح هستند و در مورد جامعهی مدرن نظریهپردازی کردهاند. اریک فروم، هربرت مارکوزه، لوئی آلتوسر، یورگن هابرماس، تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر و ژولیا کریستوا و لوس ایریگاره برخی از شناختهشدهترینِ این اشخاص هستند. همهی این افراد نظریات اجتماعی دادهاند ولی پشتوانهی تحلیلهایشان روانکاوی است. مکتب فرانکفورت یکی از اصلیترین پایگاههای نفوذ روانکاوی به حوزهی اندیشهی اجتماعی است. مطابق با تبیین روانکاوانهی آدورنو و ماکوزه و فروم از جامعهی مدرن، فرد در چنین جامعهای از درون انشقاقیافته و از بیرون هم با دیگران بیگانه است. نظریهپردازان مکتب فرانکفورت این وضعیت را پیامد نظام سرمایهداری میدانستند. منظورم این است که آنها تحلیل اجتماعی میکنند اما مفاهیمی که به کار میبرند، کاملاً روانکاوانه است. «شخصیت انشقاقیافته» مفهومی در روانشناسی است و آدورنو این اصطلاح را خودش ابداع نکرده است.
بر مبنای این بحث، مایلم در ادامه راجع به آن دو نظریهپردازی صحبت کنم که در ابتدای این سخنرانی از آنها نام بردم: کوول و کریستوفر لش. وقتی از روانکاوی در علوم اجتماعی استفاده شد، خیلی از نظریهپردازان به سمت مفهوم «خودشیفتگی» یا نارسیسیسم رفتند. برای اینکه بتوانیم بحثهای بعدی را متوجه بشویم، نیاز است تا با مفهوم «خودشیفتگی» از منظر فروید به اختصار آشنا شویم.
ادامه دارد...
@Kajhnegaristan