‍ دلوز و گواتاری در ضد اودیپ و هزارفلات اصطلاح‌شناسی‌ای مرکب از ماشین‌ها، سرهم‌ساخت‌ها، اتصال‌ها، و تولیدات را به کار می‌برند

‍ دلوز و گُواتاری در ضدِّ اودیپ و هزارفلات اصطلاح‌شناسی‌ای مرکّب از ماشین‌ها، سَرهَم‌ساخت‌ها، اتّصال‌ها، و تولیدات را به کار می‌برند. در ضدِّ اودیپ اصرار می‌ورزند که «ماشین» یک استعاره نیست و حیات عملاً یک ماشین است. این مسأله در اخلاقِ دلوزی امری اساسی است. ارگانیسم کلّیّتی مقیّد و بسته با یک هویّت و غایت است، اما مکانیسم یک ماشینِ محدود با کارکردی ویژه است. با این حال، ماشین چیزی جز اتّصالاتش نیست. ماشین توسّطِ‌ چیزی و یا برایِ چیزی ساخته نشده است. ماشین دارایِ هویّتِ محدود نیست. بدین‌ترتیب، دلوز و گُواتاری این‌جا از ماشین در معنایی ویژه و نامتعارف استفاده می‌کنند. به یک دوچرخه فکر کنید که آشکارا [خودش فی‌نفسه] غایت یا نیّتی ندارد و تنها هنگامی عمل می‌کند که به ماشینِ دیگری همچون بدنِ انسان متّصل شده باشد و تنها از طریقِ اتّصال می‌تواند این ماشینِ جدید [مرکب از دوچرخه و بدنِ انسان] بدست آید. بدنِ انسان در اتّصال با ماشین به یک «دوچرخه‌سوار» بدل می‌شود و چرخ تبدیل به یک «وسیله‌یِ حمل‌ونقل» می‌گردد. می‌توانیم تصوّر کنیم که اتّصال‌هایِ متفاوت ماشین‌هایی متفاوت تولید می‌کنند. چرخ هنگامی که در یک گالری گذاشته می‌شود یک «شیءِ‌ هنری» می‌شود؛ بدنِ انسان هنگامی که به یک قلم‌مویِ نقاشی متّصل می‌شود «هنرمند» می‌گردد... هیچ چشم‌اندازی از حیات نیست که ماشینی نباشد. تمامیِ حیات تنها هنگامی عمل می‌کند و وجود دارد که به ماشین‌های دیگر متّصل شود. «دوربین»‌ [در سینما] به مثابهِ‌ یک ماشین اهمّیّت می‌یابد، چراکه نشان می‌دهد اندیشه و حیاتِ انسانی چگونه می‌تواند از طریقِ آن‌چه ناانسانی است صیرورت پذیرد و دگرگون شود.

دلوز و گُواتاری با پای‌فشردن بر این‌ که ماشین یک استعاره نیست، از الگویِ بازنمایانه‌یِ زبان دور می‌شوند. اگر مفهومِ ماشین یک استعاره بود، می‌توانستیم بگوییم ما از حیات چنان که وجود دارد برخورداریم و سپس تمثیلِ ماشین حیات را مخیّل و بازنمایی می‌کند و آن را به تصویر می‌کشد. اما به عقیده‌یِ دلوز و گُواتاری، هیچ حیاتِ حاضری، خارج از اتّصالاتش وجود ندارد. ما تنها به این سبب می‌توانیم از بازنمایی‌ها،‌ تصاویرِ تخیّل،‌ یا تفکّر برخوردار باشیم که اتّصالاتِ «ماشینی» وجود داشته‌اند. چشم به نور متّصل می‌شود و مغز به یک مفهوم اتّصال می‌یابد، دهان به یک زبان متّصل می‌شود... زندگی انشعاب‌هایِ اتّصال‌هایِ ماشینی است و ذهن ماشینی پیشرفته در میانِ ماشین‌هایِ دیگر است. نه فلسفه، نه هنر و نه سینما، هیچ‌یک جهان را بازنمایی نمی‌کنند. آن‌ها رویدادهایی هستند که حیات از طریقِ آن‌ها صیرورت می‌پذیرد [و دگرگون می‌شود].

( #کلر_کولبروک ؛ #ژیل_دلوز ؛ ماشین‌ها، نابه‌هنگامی، و قلمروزدایی ؛ ترجمه‌ی #رضا_سیروان ؛ نشر مرکز )


@Kajhnegaristan