«نقبی به یک عکس». ✍ آیدین محمدی … یک مرد اسرائیلی از دیوار بالا رفته یک زن فلسطینی را می‌بوسد

"نقبی به یک عکس"
✍ آیدین محمدی


یک مرد اسرائیلی از دیوار بالا رفته یک زن فلسطینی را می بوسد. عشق آنها بر دیوار و جدایی غلبه کرده است. آن دو هر کدام با هویت خود در صحنه حاضر شده اند، مرد کلاه مخصوص یهودیان را بر سر دارد و زن چفیه مخصوص فلسطینی را برسر کرده و هر کدام پرچم کشور خود را در دست دارند. درست که اسرائیلی را مردی نشان می دهد که با پرچمش در جایگاهی بالاتر ایستاده است، اما من فقط به معاشقه ای که در جریان است نظر دارم. شاید هم تصویر ساختگی باشد، اما مهم نیست.
مشاهده این صحنه مرا به یاد سخن" الن بدیو" می اندازد، فیلسوف معاصر فرانسوی، در باره تفاوت سیاست و عشق، می خواهم بگویم که چگونه سیاست انسانها را از هم دور می سازد و عشق آنها را به هم نزدیک می کند.
سیاست و عشق هر دو بر اساس تفاوت بنا می شود، منتها سیاست تفاوت را طرد می کند ولی عشق مبتنی بر جذب است.
سیاست می گوید چون تو مثل من نیستی از من دور شو، یا مثل من شو یا از من دور شو، عشق اما عاشق تفاوت است.
عشق مبارزه ای است برای غلبه بر جدایی، نه برای اینکه معشوق را به رنگ خود درآورد، بلکه او را چنانکه هست می پذیرد.
اما سیاست تفاوت را برنمی تابد، چون تو یهودی هستی از من نیستی، تو باید مسلمان شوی تا با من یکی شوی،
سیاست همیشه هویت را به رخ می کشد، تو از من نیستی پس دشمنی، بیگانه ای، نمی توانم بر تو اعتماد کنم. تو باید نابود شوی تا من احساس امنیت کنم.
داستان های عاشقان همگی یک قصه می گویند، اینکه تفاوت در مذهب، نژاد، زبان نمی تواند مانع ظهور عشق بین انسانها باشد. عشق هرگونه تفاوت را پذیراست، حتی تفاوت سنی را. در عشق کافر و مومن معنی ندارد.
شیخ صنعان بعد از عمری مسلمانی عاشق دختر ترسا می شود.
قیس عاشق دختری از قبیله دشمن می شود به اسم لیلی.
کرم عاشق دختری می شود به اسم اصلی که ارمنی است.
پدر اصلی نیز همچون پدر لیلی دست دختر خود را می گیر و دیار به دیار می گردد که دست عاشق به او نرسد، چون کرم مسلمان است و آنها مسیحی اند. چون پدر اصلی مثل پدر لیلی سیاسی می اندیشد. بر کشیدن دیوار و فاصله اصرار دارد.
اما عشق مرزها را درمی نوردد، دیوارها را خراب می کند. عشق انقلابی است در جهان عاشق برای خراب کردن دیوارها، یا حداقل بالا رفتن و گذشتن از آنها و رسیدن به دیگری که آنسوی دیوار است.
عشق نوعی شرک است، از واحد می گریزد، می خواهد دو تن باشد، دو همراه که می خواهند با اشتراک هم حقیقتی تازه خلق کنند. عشق کمونیست است و بر کار اشتراکی تاکید دارد و از یکی بودن می گریزد.
عاشق با کشف دیگری هستی را شریک می شود، از دو منظر به تفسیر هستی می نشیند.
سیاست بر واحد اصرار دارد، بر یکی بودن و یکی شدن. فقط یک حقیقت وجود دارد و آن حقیقت من است، هر کس چون من نیست باطل است و جهنمی، دیگری شر است و محکوم به فنا.

این برداشت که عشق را یکی شدن تفسیر می کند از نطر " الن بدیو "مردود است.
عشق ایجاب نمی کند که عاشق در معشوق فانی شود، خود را نبیند. در معشوق حل شود و دو ، یک بشود. به لطف عشق فرد درمی یابد که او نه یک من خودخواه بلکه جزوی منفصل از یک دوپارگی آغازین می باشد. او بدون آن نیمه دیگر گم شده اش کامل نیست. البته که این به معنی یکی شدن نیست آنگونه که عرفا می گوید‌. فنای عاشق در قدم معشوق.

آن داستان معروف مثنوی را لابد خوانده اید که
عاشق بر در می زند و معشوق می پرسد کیست بر در؟
عاشق می گوید من،
معشوق می گوید برو، هر گاه من شدی بیا،
عاشق می رود و سلوک می کند و برمی گردد، در می زند، معشوق می پرسد کیست بر در،
عاشق می گوید بر در هم تویی ای دلستان. معشوق در را باز می کند و می گوید چون منی ای من اندرآ.
این داستان نگاه عرفانی به عشق است که بر فنای عاشق از هویت خود باور دارد. در این دیدگاه عاشق قربانی است. الن بدیو این نوع نگاه به عشق را نمی پذیرد. نیازی به قربانی شدن یک طرف نیست. چه نیازی هست که تو من شوی و یا من تو شوم. تو خود باش و من هم خودم باشم. به قول آن دوست شاعرم، سیف الله صمدیان:
هر دو باشیم، هم من و هم تو
هیچ لازم نکرده " ما" بشویم
دوتایی پرواز کنیم به سمت افق زیبای هستی، دو تایی بیافرینیم زیبایی را، یک زیبایی دوگانه بیافرینیم، دو معنا بدهیم به هستی، معنایی زنانه، معنایی مردانه، هر کدام دو تا دریچه داشته باشیم برای تماشای هستی، تو از دریچه من نگاه کن، من از دریچه تو، یک حقیقت مشترک بنا کنیم با دو روایت از دو منظر متفاوت.

@Kajhnegaristan