این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
آزمایشگاهی به نام دموکراسی؛. قسمت اول
آزمایشگاهی به نام دموکراسی؛
قسمت اول
تاومن-چاکرابورتی: در کلاسهای ویژۀ اخیرتان با عنوان «بهسوی نقدی جدید از اقتصاد سیاسی» در مؤسسۀ علومانسانی بیرکبک، از لزوم مطالعۀ دوبارۀ اقتصاد سیاسی مارکسی دفاع کردهاید. ولی عطف به مسائل سیاسی معاصر، میخواهیم بر پژوهشهای سابقتان دربارۀ رابطۀ میان نژاد، طبقه و ملیگرایی تمرکز کنیم. ما میخواستیم دربارۀ این پارادوکس بپرسیم که علیرغم استفادۀ روزافزون رهبران سرمایهدار از سیاستورزیهای تفرقهافکنانه، آنها همچنان در گرفتنِ رأیهای بیشتری از سرکوبشدگان و محرومان موفق بودهاند. به عنوان مثال، وضعیت فعلی در ترکیه، هند، ایالات متحده و انگلستان را در نظر بگیریم. این کشورها علیرغم تفاوتهای فرهنگی و جغرافیایی، در زمینۀ وضعیت سیاسیشان اشتراکات زیادی دارند. تحلیلتان از این پارادوکس چیست؟
اتین بالیبار: کاش جواب سادهای برای این پرسش داشتم... اما قبول دارم این پرسش مهمی است که گریزی از آن نیست. دربارۀ پرسش اول، سؤال میکنم که مگر این حقیقت که اربابان، و قدرتمندانِ دنیا، مورد حمایت محرومان و سرکوبشدگاناند یا صدای آنها میشوند، اتفاق جدیدی است؟ و جواب میدهم که خیر، همیشه چنین بوده است. لذا این مسأله نهتنها از منظر ایدئولوژی انقلابی و ضدسرمایهداری، که حتی از منظر اخلاقیات کاربردی و عدالت هم شوکهکننده است. فیلسوف فرانسوی مشهورِ دورانِ رنسانس در قرن شانزدهم میلادی [اتین دو لا بوئسی] که در جوانی جان سپرد اما کتابی به جا گذاشت که اغلب از آن نقلقول میشود، اصطلاح «بندگی داوطلبانه» را ابداع کرد. طبعاً پارادوکس بندگی داوطلبانه آن است که بالذات غیرداوطلبانه است، یعنی نتیجۀ تصمیمگیری شما نیست. پس بحث دربارۀ دو چیز است. یکی اینکه، آیا چیزی از جنس زنجیرۀ کمّی در کار است یا خیر؟ یعنی آیا میزان فلاکت، فقر و خشونت در دنیای امروز بیشتر از گذشته است؟ پاسخ بسته به آن است که کجا قرار گرفتهاید. به هر حال، راهی برای اندازهگیری این پدیده نیست، و هر یک از مردم جهان پاسخی دلبخواه به آن میدهند. من همیشه به گفتۀ دبیرکل ملل متحد در زمان کوفی عنان ارجاع میدهم که به «گفتمان هزاره» مشهور است. پس از سخنرانی رییسجمهور جورج بوش که گفت تروریسم دشمن تمدن است و همه در دنیا باید پشتیبان استراتژی امحای این خطر باشند، عنان در یک سخنرانی کوتاه به زیبایی این گفتمان را تغییر داد و گفت: بسته به اینکه کجا باشید، بسته به اینکه در چه سطحی از جامعه و کدام بخش دنیا زندگی کنید، لاجرم ردهبندیتان از تهدیدهای تحملناپذیر عوض میشود. این حرف به معنا آن نیست که تروریسم تهدید نیست، و البته این ماجرا هم پیش از ظهور دولت اسلامی [داعش] اتفاق افتاد. بلکه معنیاش این است که نمیتوان یک بهاصطلاح تقسیمبندی ساده بین رنجکشیدگان و استثمارکنندگان انجام داد. لذا این گفتمانها میل به آن دارند که ناهمگنی سهمگینی را که در وضعیتی که زمینهسازِ وقوع خشونت است وجود دارد، کمرنگ و مبهم کنند.
ولی فقط بررسی این جنبۀ ماجرا کافی نیست، و پرسشی ذاتیتر پیش میآید: چرا سرکوبگر را میتوان در قامت یک رهاییبخش دید؟ لابد میخواهید دربارۀ ترامپ، اردوغان و دیگران بپرسید. حرف من فقط دربارۀ بازگشت ملیگرایی یا نامداراگری دینی و امثالش نیست. من با دلواپسی بسیار معتقدم که شاهد بازگشت شکلهایی فاشیستی از سیاستورزی هستیم که کاملاً یکسان نیستند اما اشتراکات زیادی دارند. وقتی رهبری مثل ترامپ را میبینید که برای جماعت خطابه میکند و آنها را به هیجان میآورد، افرادی که در این جماعتاند به یک معنا مفلوکترین و فقیرترینهای مردم نیستند، اما ثروتمند هم نیستند. تحریک آنها علیه خارجیها، رسانهها و نظام حقوقی گویا بازآفرینی همان چیزی است که در موسولینی، هیتلر و برخی چهرههای دیگر دیدهایم. لذا این وضعیت مستلزم واکنشی دلهرهآورتر است، واکنشی که تنه به تنۀ آن مسألۀ بندگی داوطلبانه میزند. مارکسیسم سنتی به این حالت «آگاهی کاذب» میگوید اما من به طور کامل موافق این رویکرد نیستم چون تبیینی طبقاتی را پیش میکشد که در باب فرآیندهای فاشیستی خوب جواب نمیدهد. پس باید بپرسیم چرا تودههای مردم، مقابله با دشمنان تخیلی را به دشمنان واقعی ترجیح میدهند؟ دوستم آلن بدیو توضیح بسیار سادهای برای این قضیه دارد. او میگوید چون ایدۀ کمونیسم بهقدر کافی روی صحنه نیست، ایدهها و بازنماییهای فاشیستی اوج میگیرند و ایدههای سوسیالیستی و کمونیستی غایباند. آن بُعد طبقاتی بیتردید بسیار مهم است، ولی مسائل کلیدی دیگر از قبیل نژاد و مسائل اخلاقی دربارۀ روابط دو جنس و امور جنسی هم مهماند. همانطور که در کتاب کوچکم سکولوم۱ استدلال کردهام، دین به بدن، هویت و جنبۀ جنسی فرد ربط دارد. تصادفی نیست که همۀ ادیان بزرگ، به
@Kajhnegaristan