«خودکشی»

"خودکشی"
✍ مجید بیرانوند


چیزی که به خودکشی چهره ای هولناک و عظیم میبخشد تنها دو نیروی ذاتی و نهادی ماست به نام هراس از مرگ و عشق به زیستن که هردو راهکارهای مادر طبیعت برای تداوم خودکار جریان حیات در عالم هستی هستند وگرنه چنانچه این دو حس ذاتی را از بشر صلب کنیم عمل خودکشی چه برای خود فرد چه برای ناظر خارجی یک عمل بسیار عادی و معمولی است مانند فرو افتادن یک برگ از درخت یا حرکت کردن یک تکه سنگ بر روی زمین، این دو غریزه چنان به مرگ یا خودکشی صورتی هولناک میبخشند که وقتی فرد میخواهد اقدام به خودکشی کند فکر می کند بعد از او چرخ جهان از کار خواهد افتاد و همه چیز نابود می شود که تولستوی ادیب بزرگ در سخنی زیبا انرا اینگونه بیان می کند "فردی که خودکشی می کند گمان می کند همه چیز را نابود کرده و با خود میبرد" که این تصور چیزی جز یک توهم تحت تاثیر نیروهای هدایت گر و معنابخش نهاد نیست، ناظر هم هرگاه مرگ هم نوع خود را میبیند دچار یک بهت و اضطراب و بیهودگی کلانی می شود و برای لحظاتی همه چیز در نرد او پوچ و بیهوده می شود که نمود این دو غریزه هستن، همه ما فرد خودکشی کرده را این گونه می یابیم که گویا او چیزی بس گران و ارزشمند را زیان کرده است و فرد خودکشی کننده نیز در زمان اقدام به خودکشی گمان می کند که دارد چیزی را فدا می کند که کائنات در سوگ ان به عزا خواهد نشست که نمود غرایز حیاتی نهاد هستند در صورتی که ما چه صدهزار سال شاهانه زندگی کنیم چه در گهواره بمیریم نه چیزی را به دست اورده ایم و نه چیزی را زیان کرده ایم!!
زیرا ما چیزی نیستیم جز یک توهم که از طرح نوشته شده در نهادمان برمیخیزد و ادراکمان از خویش و جهان تنها انعکاسی از نهادمان است.!!
جوهره اصلی میل انسان ها به خودکشی، انتقام گرفتن از زندگی است گویی انسان در ان سطح این حقیقت را به خوبی درک می کند که او برای زندگی افریده شده است نه زندگانی برای او....انسان در زمان خودکشی چیزی در خود حس می کند که متعلق به او نیست و فلسفه بودنش برای امری خارج از اوست که او محکوم شده بار ان را به دوش بکشد ولی هرگاه زندگی مزد این زحمت را به او ارزانی ندارد و تعادلی میان زحمت فرد برای به دوش کشی گوهر جان که امانت طبیعت در او است و ارضای تمایلات و خواسته های درونی او برقرار نشود فرد احساس ظلمی نسبت به خویش را حس می کند و کینه ای از زندگی و خالق خود به دل می گیرد و با این کار میخواهد انتقام نادیدگی و بی اهمیتی خود را بستاند درست مانند کارگری که به خاطر نگرفتن مزد کار خود را رها می کند و از کارفرمای خود دشمنی و کینه به دل می گرد!!

خودکشی از ناتوانی مطلق بشر درمقابل اراده گرداننده جهان برمیخیزد وقتی که انسان خود را موجودی بس حقیر و دست بسته و مفعول درمقابل اراده افریننده جهان می یابد و خود را قادر به اثرگذاری بر ان نمی بیند و این تباهی خویشتن را به عنوان اخرین سلاح برای دفاع از خود به کار می گیرد یعنی نابود کردن جریان نیروی حیات، که طبیعت بردگی انرا برای او مقرر کرده است.
خودکشی بر خلاف تصور ما که گمان می کنیم نتیجه نفرت از زندگی و بودن است از یک عشق بی نهایت به زندگانی و بودن نشئت می گیرد وقتی که صورت زندگی با این عشق و خواست بی نهایت در تضاد باشد و انچه را که انسان می جوید در ان نیابد و میل بی پایان او ناکام بماند پدیدار می شود، به همین دلیل خودکشی به خاطر خواست چیزی گرانتر از جان است که نمی تواند تحقق پیدا کند یعنی خودکشی عملی است که به خاطر خواستن زندگی رخ میدهد نه نخواستن ان!!
یک "میل بی پایان" که فرد می خواهد انتقام سرخوردگی ان را از اراده طبیعت بگیرد!!
جان مهمترین امانت طبیعت و اصل اساسی و بنیادین در وجود جانداران است و چنانچه این جان و شعله حیات نباشد هیچ چیز دیگری نمی تواند برای جاندار اهمیت و معنا داشته باشد به همین خاطر اراده طبیعت یک احساس بنیادین نسبت به حفاظت از جان در نهاد جانداران به کار گذاشته است که این گوهر وجودی خود را مهمتر از هرچیزی بداند و همه چیز را فدای حفظ ان کند، حال این حس بنیادین خودمهمترپنداری از هرانچه هست به صورت های مختلف از نهاد برامده و به سوی خودمان انعکاس و بازگشت پیدا می کند و انسان گمان می کند نفس او چیزی مهمتر از تمام هستی است و اگر نباشد چرخ هستی از کار می افتد و کائنات به سوگ فقدان او خواهند نشست، هرگاه رنج زندگی که ناشی از نبودن خواسته ها است از ارزش فعلی زندگی فراتر رود این احساس بنیادین نیز در نقش یکی از محرک های اصلی انسان برای اقدام به مرگاندن خویش عمل می کند و فرد گمان می کند دارد چیزی گرانبها را از هستی صلب می کند و اراده هستی را نسبت به بی اهمیت دانی خود پشیمان خواهد کرد!!
خودکشی نمودی از پیروزی اراده انسان بر اراده طبیعت است


@Kajhnegaristan