☘️ هگل و فروید. ✍️ ملادن دالر. مترجم: ارسلان ریحان‌زاده

☘️ هگل و فروید
✍️ ملادن دالر
مترجم: ارسلان ریحان‌زاده

🔅به نظر می‌رسد، هگل و فروید هیچ وجه اشتراکی نداشته باشند؛ ‌همه‌چیز درکار است تا آن‌ها را در تقابل با هم قرار دهد. در یک سوی: فیلسوف نظری روح مطلق که نظام‌اش دربردارند‌ی همه‌ی قلمروهای وجود بود – منطق، طبیعت، و روح – و کسی که به پیچیده‌ترین و دشوارترین فیلسوف در کلِ سنت باشکوه فلسفی مشهور بود؛ در سوی دیگر: مردی از تشکیلات پزشکی، درمان‌گری که در سراسر کارش شیو‌ه‌ی بالینی را به عنوان راهبرد خود اتخاذ کرده بود و صرفاً به تدریجْ برخی از بینش‌های روان‌شناختی را به حوزه‌های جامع‌ترِ فرهنگ، تمدن، و تاریخ گسترش داد. در یک سوی، نه فقط یک فیلسوف، بلکه فیلسوفی تمام‌عیار، مثال نمونه‌وار فیلسوفی که موفق شد تمامی مضامین و دست‌آوردهای سنت متافیزیکی را در نظام‌ خود بگنجاند؛ در سوی دیگر، مردی از علوم طبیعی که سرسختانه با فلسفه به معنای دقیق کلمه مقابله کرد و حتی وسوسه‌های تبدیل روان‌کاوی به یک جریان فلسفی جدید را به عنوان یکی از بزرگ‌ترین خطرات رشته‌ی خود به حساب می‌آورد. در یک سوی، نه فقط یک آلمانی، بلکه ظاهراً یک آلمانی تمام‌عیار، مدلی از روح آلمانی، یا اصلاً فیلسوف دولت پروسی، که همچون ضرب‌المثلی بر زبان‌ها جاری است؛ در سوی دیگر: یک یهودی که از پیش، در ایام جوانی، فشار یهودی‌ستیزی را تجربه کرد و سرانجام، با وجود شهرتی که داشت، روزهای پایانی زندگی‌ خود را در تبعید گذراند، و کتاب‌هایش توسط رژیمی که، به طرز کنایه‌آمیزی، هگل را فرا می‌خواند سوزانده شدند. و سرانجام، در یک سوی فیلسوفی که بیش از هر کس دیگری در تاریخ فلسفه به قدرت‌های عقل، مفاهیم، و شناخت تکیه کرد؛ در سوی دیگر کسی که بیش از هر کس دیگری سرمشق خود را از چیزی گرفت که ذاتاً از آن قدرت‌ها گریزان است یا چیزی که شکاف‌ آن قدرت‌ها را نمایان می‌سازد – این شکافْ عیناً موضوع روان‌کاوی، یعنی باشنده‌هایی همچون ناخودآگاه و رانه‌ها، را شکل می‌دهد.

🔅در این نکته‌ی آخر چیزی وجود دارد که به طرز عجیبی هگل و فروید را به هم ربط می‌دهد. هر دو آن‌ها در وضعیت مازاد قرار دارند، به طوری که وقتی کسی به نام‌شان استناد ‌کند تشنج ایجاد می‌شود، به نظر می‌رسد به‌هیچ‌وجه نمی‌توان از موضعی خنثی، بی‌طرف، و بر اساس شناخت بی‌طرفانه دربار‌ه‌ی یکی یا دیگری حرف زد، و جای شایسته‌ای در گالری اذهان بزرگ به آن‌ها اختصاص داد، گویی هر دو، اگر چه با استدلال‌های مخالف، چیزی را بازنمایی می‌کنند که شناخت رسمی – آنچه لکان به طور موجز گفتار دانشگاه نامید – نمی‌تواند کاملاً آن را درک کند. هر دو آن‌ها مستعدِ خلقِ یا هواخواهان پرشور یا، به یک درجه، دشمنان پرشور هستند؛ هنوز هم آن‌ها استعداد تحریک اشتیاق‌ها‌ و خشم‌‌ها را، اگر چه ماهیت مازاد‌شان در تقابل با هم قرار دارد، حفظ کرده اند. هگل، پرفسور ممتاز دانشگاه در صورتی که اگر درست یک شخص برای احراز چنین عنوانی وجود می‌داشت، با قسمی مازاد شناخت که به بهترین شکل آن را با دعوی خویش به شناختِ مطلق خلاصه کرد چنین استعدادی را حفظ کرده است– لحظه‌ای که شکلی از شناخت نسبت به امر مطلق دعویِ حق می‌کند لحظه‌ای عصبی (neuralgic) است که گفتار دانشگاه اگر بخواهد ژست‌های خنثی و بی‌طرفانه‌ی خود را حفظ کند نمی‌تواند آن را بفهمد. فروید هم، با ادعای مخالف خود به یک حقیقت انحرافی که بدون ضمانت و اثباتِ معمول است، ادعایی که اعتبارنامه‌ی دانشگاهی را از او دریغ می‌کند، این استعداد را حفظ کرده است. به طور خلاصه، [آن‌ها با] شناخت مطلق و ناخودآگاه، دو مرز شناخت، مرز بالایی و مرز پایینی [این استعداد را حفظ کرده اند] – در یک سوی، شناختی که با دعوی‌اش به امر مطلق می‌کوشد از محدودیت‌های خود فراتر رود؛ در سوی دیگر، سوراخی در شناخت، قسمی لغزشِ شناخت، جایی که امیال، رانه‌ها، سیمپتوم‌ها، و فانتزی‌ها نفوذ خود را آغاز می‌کنند. اگر شناخت مطلق و ناخودآگاه هنوز به مثابه مازادهای جای‌ناپذیر عمل می‌کنند، پیوند آن دو چه می‌تواند باشد؟

متن کامل👇
✨ → 3danet.ir/SfCQi

@Kajhnegaristan