«تفاوت فلسفه و اندیشه». «از شناخت تا تفکر» …. فلسفه به معنای دانش-دوستی است

"تفاوت فلسفه و اندیشه"
" از شناخت تا تفکر"



فلسفه به معنای دانش-دوستی است. فیلسوف می خواهد بیشتر بداند بنابراین "به خودش" پاسخ می دهد. فلسفه، چیستی "هست ها" و "نیست ها" را به ما نشان می دهد "نه آنچه باید باشد!". بنابراین آنچه به عنوان فلسفه می خوانیم در پی حل مشکلاتی نیست که توضیح دهنده ارزشها یا مشکلات گذرا و سطحی هستند بلکه تنها بیانگر چیزهایی است که ما از واقعیت با تمام حواس خود درک می کنیم. فلسفه پرسشی است که اصالت جهل را از ضرورت فهم پر می کند. از اینرو منشأ فلسفه، وجود مشکل "ندانستن" و "جهل" است. این نخستین گام برای تفکر است و بدون "فلسفه" نمی توان "اندیشید". انسان بدون فلسفه در رویایی زندگی می کند که "جامعه و نهادها" به او تزریق می کنند. در فلسفه با "چیستی" و "دانش" سر و کار داریم. بنابراین پرسشهایی از قبیل "علم چیست؟ عقل چیست؟ زندگی چیست؟ عشق چیست؟ اخلاق چیست؟ و..." همگی پاسخ هایی هستند که انسان برای فرار از جهل خود به پرسش در می آورد و پاسخ آن می شود تمام آنچه به عنوان "فلسفه" می دانیم.
اندیشه در پی فلسفه مطرح می شود و به فلسفه به بطور منطقی "وابستگی مطلق" دارد. اندیشمند به مشکلات معطوف به "دیگری یا چیزهای دیگر" پاسخ می دهد. پاسخ اندیشه ای با "بایدها و نبایدها" همراه است. اندیشه "مشکل و راه حل" را نشان می دهد. مشکلات بصورت پرسشهای دقیق و راه حل ها بصورت پاسخ هایی که گاه ناقص و گاه کامل هستند. اندیشه به دنبال "چرایی" و "چاره گشت" است. بنابراین ما در اندیشه از فلسفه "بطور ناقصی" آگاهیم و به دنبال راه حل مشکلات، پرسشهایی را از قبیل "چرا جنگ رخ می دهد؟ چرا ویروسی در جامعه منتشر می شود؟ چرا برخی مردم از حکومت خود حمایت نمی کنند؟ چرا باران می بارد؟" مطرح می کنیم. هم اندیشه می تواند مقدمه ای برای فلسفه باشد و هم فلسفه می تواند مقدمه ای برای اندیشه باشد. بطور خلاصه: در فلسفه با "چیستی، ماهیت، تعریف، هست و نیست" سر و کار داریم. در اندیشه با "چرایی، مشکل و راه حل، باید و نباید"
"فلسفه" پاسخ این مشکل است: "من نمیدانم"
"اندیشه" پاسخ این مشکل است: "دیگران نمیدانند"
کسی که می داند الزاما کسی نیست که می اندیشد! برعکس هم می شود. تئوریها اندیشه های چارچوب شکن و بن فکن هستند و از ناسازگاری بنیانها و منافع بشر برآمده اند. قاعده ای منطقی است که تا من ندانم دیگران هم نمی دانند. بنابراین باید "من" بدانم تا دیگران هم بدانند. نخست، فلسفه و سپس، اندیشه.



@Kajhnegaristan