با فراگیرى زبان است که فرد به خودآگاهى مى رسد

#در_باب_عشق

از ديدگاه ژاك لاكان فيلسوف و روانشناس فرانسوى، انسان تا قبل از فراگيرى زبان، تنها موجودى زنده است، بى آن كه شناختى خودآگاهانه از خود و جهان داشته باشد يا حتى تمايزى بين خود و جهان قائل باشد. با فراگيرى زبان است كه فرد به خودآگاهى مى رسد. ساختارهاى زبان به فرد كمك مى كند تا مفاهيم را طبقه بندى كند، از هم تميز دهد و بشناسد.

اما در اين جا خللى هست. ساختار زبان نمى تواند همه ى حالات و نيازهاى يك موجود زنده را منعكس كند، بلكه هميشه برخى از اين حالات و نيازها خارج از مفاهيم و طبقه بندى هاى زبان باقى مى مانند، و در نتيجه فرد نمى تواند آن ها را بشناسد، زيرا تمام شناخت فرد فقط از طريق زبان حاصل مى شود.

اين گونه مى شود كه انسان احساس مى كند كامل نيست، احساس مى كند نياز و اشتياق مبهمى دارد بى آن كه بتواند تعريفش كند يا انگشت رويش بگذارد، احساس كمبود و نقصان مى كند بى آن كه دليلش را بداند، زيرا در ساختار زبان جايى براى اين احساس در نظر گرفته نشده است. پس برای رسیدن به کمال مذبوحانه تلاش می کند، ولی هیچ وقت به نتیجه نمی رسد، چون خودش هم نمی داند علت اين احساس ناقص بودن چیست و دنبال چه باید باشد.

اما در اين جا اتفاقى ديگر مى افتد. فرد در تشخيص علت ناآرامى خود دچار سوء تفاهم مى شود. همچنان كه گاهى معده درد را با سوزش قلب اشتباه مى گيريم، فرد هم ناخودآگاه اين اشتياق ناشناخته را به قالبى آشنا كه در ساختار زبان تعريف شده مى ريزد، و گمان مى كند منشأ اين اشتياق ناشناخته را شناخته است. و چون ميل و اندام های جنسی از لحاظ حساسیت بالا، و فعال بودن فوق العاده شان، شبیه ترین احساس به اين اشتياق ناشناخته هستند، اغلب اين دو با هم اشتباه گرفته مى شوند و در نتيجه ى اين اشتباه، عشق به وجود مى آيد.

اما چون در حقیقت اين اشتياق ناشناخته، ارتباطى به احساس میل جنسی ندارد، عشق های جنسی همیشه به ناکامی ختم مى شوند، همچنان كه هر تلاش ديگر براى برطرف كردن آن نياز مبهم محكوم به شكست است، و انسان ضرورتاً همواره در حالت نقص و نارضايتى ابدى باقى خواهد ماند.



برگرفته از:
📖 #Poststructuralism_A_Very_Short_Introduction
👤 #Catherin_Belsey



@Kajhnegaristan