مدرن بودن یعنی زیستن در یک زندگی سرشار از معما و تناقض

مدرن بودن یعنی زیستنِ در یک زندگیِ سرشار از معما و تناقض. مدرن بودن یعنی اسیر شدن در جنگ سازمانهای بوروکراتیک عظیمی که قادر به کنترل و غالباً قادر به تخریب همه ی اجتماعات، ارزش‌ها و جان ها هستند؛ و با این همه دست بسته نبودن در پیگیری عزم راسخ خویش برای مقابله با این نیروها، جنگیدن به قصد تغییر جهانِ این نیروها و تصاحب آن برای خودمان. برای مدرن بودن باید هم انقلابی و هم محافظه کار بود: مهیای تحقق امکانات جدید در عرصه ی تجربه و حادثه و ماجرا، هراسان از آن اعماق نیهیلیستی که فرجام بسیاری از ماجراجویی های مدرن است و مشتاق و جویای آفرینش و درآویختن به امری واقعی، آن هم در زمانی که همه چیز دود می شود و به هوا می رود. حتی می‌توانیم بگوییم برای سراپا مدرن بودن باید ضدّ ِمدرن بود: از عصر مارکس و داستایوسکی تا روزگار خود ما، درک توان های بالقوه جهان مدرن و تن سپردن بدانها، بدون خوار شمردن و نبرد علیه برخی از ملموسترین واقعیات این جهان، ناممکن بوده است.

تجربه ی مدرنیته - مارشال برمن - مراد فرهادپور - انتشارات طرح نو


@Kajhnegaristan