بسیاری از والدین اغلب بین دو ترس گرفتار می‌شوند؛ اینکه اگر برای فرزندشان محدودیتهایی تعیین کنند، به والدی سلطه‌جو تبدیل شوند که در

بسیاری از والدین اغلب بین دو ترس گرفتار می‌شوند؛ اینکه اگر برای فرزندشان محدودیتهایی تعیین کنند، به والدی سلطه‌جو تبدیل شوند که در کودکی مورد تنفر خودشان بود، و اینکه اگر در تعیین حد و حدود برای فرزندشان شکست بخورند فرزندشان به کودکی با بدرفتاری‌های هیجانی تبدیل شود که باز هم اگر در کودکی در میان هم‌بازی‌های خود می‌دیدند از او بدشان می‌آمد.

در نتیجه‌ی این ترس و تردید، آنها به جای رفتارهای فرزندپروری قاطعانه و منسجم همراه با همدلی و‌ محبت، در تعامل با کودکشان دائما بین سهل‌گیری افراطی و به‌حال‌خود رها کردن کودک از یک‌سو و تند‌خویی و رفتار خشن و سختگیرانه‌ی ناگهانی و شدید از سوی دیگر در نوسان‌اند.

پژوهشها نشان می‌دهد که تردید والدین در تعیین مرز و قاطع بودن در برابر رفتارهای نادرست و سرکشی‌های فرزندشان، اغلب از سرگشتگی و آشفتگی های عمیق‌تری ناشی می‌شود که ریشه در تجربیات دلبستگی و طرد‌شدگی خودشان در گذشته دارد.

برای مثال، والدینی که روابط دلبستگی آشفته دارند به احتمال بسیار زیاد، درجات آسیب‌زایی از رها‌شدگی و طرد هیجانی را در رابطه با والدین خودشان تجربه کرده‌اند و حال در رابطه با فرزند خودشان نیز می‌ترسند عشق فرزند را از دست بدهند و نگرانند مجددا طرد و رها شدگی هیجانی را این بار از سوی فرزند خود تجربه کنند.

برای رهایی از این ترسها و تردیدها و برقراری رابطه‌ای سالم‌تر با فرزند خود، لازم است که این افراد با کمک روان‌درمانی ابتدا خشمی که خود در مورد نیازهای دلبستگی ناکام‌مانده‌ی کودکی خود و در رابطه با والدین خود دارند را تجربه و حل‌و‌فصل کنند و نسبت به این هیجانات ناهشیار آگاه شوند تا دیگر آنها را به روابط بزرگسالی و والدگری خود منتقل نکنند و مانع تاثیر مخرب آنها و پرخاشگری خود نسبت به فرزندشان شوند.

(کتاب «رویکرد دلبستگی در آسیب‌شناسی روانی و درمان»، لسلی اتکینسون، انتشارات ارجمند)

@Kajhnegaristan