✍ ژاک رانسیر …افکار عمومی فرانسه علیه قاضیانی که شبه‌نظامی سابق، پل توویه را به «جنایت علیه بشریت» متهم ساختند شورید

✍ ژاک رانسیر


افکار عمومی فرانسه علیه قاضیانی که شبه‌نظامی سابق، پل توویه را به «جنایت علیه بشریت» متهم ساختند شورید. اما پیش از برآشفتن، باید در تنظیمات منحصر به فرد روابط میان قانون، سیاست و علم، در مسایلی از این دست، اندکی مداقه کنیم. مفهوم قضایی «جنایت علیه بشریت»، که در آغاز به جنایت‌های جنگی اطلاق می‌شد، خود را از این اطلاق رهانید تا تعقیب جنایت‌کارانی را که تقریرات قانونی و عفوهای حکومتی به آنان اجازه رستن از مجازات را می‌دادند، ممکن سازد. واقعیت تاسف‌بار این است که هیچ چیز بشریت را، که موضوع این چنین جنایتی است، از منظر حقوقی تعریف نمی‌کند. بنابراین، جنایت علیه بشریت، نه از آن رو که انسانیت قربانی مورد تعدی آن است، بلکه از آن رو بازشناخته می‌شود که عامل مرتکب‌شونده، در زمان اجرای جرم، [صرفا] موجود فرودست ساده‌ای بوده است که از اراده برنامه‌ریزی‌شده جمعی یک کشور اطاعت می‌کرده؛ کشوری که در آن «سیاستی مبتنی بر یک هژمونی ایدئولوژیک اجرا می‌شود». بدین‌ترتیب، ضروری است که قاضی، به یک مورخ مبدل شود تا وجود چنین سیاستی را ثابت کند، تا پیوستاری را از نیت اصیل یک کشور تا عمل یکی از اتباع آن را رهگیری کند، حتی به قیمت دوباره درافتادن به شکوک تقسیم‌بندی امر نامتناهی. قضات اصلی دادگاه توویه شبه‌نظامی، نتوانستند رشته پیوستاری از «سیاست هژمونی ایدئولوژیک» را کشف کنند که زایش دولت ویشی را به عمل جنایت‌کارانه شبه‌نظامیان کشور مرتبط می‌کرد. شانس دوم قضات، مساله را با تبدیل کردن توویه به زیردست مستقیم دولت آلمان نازی برطرف نمود. متهم در دفاعیات خود چنین بحث کرد که با اِعمال چیزی کمتر از آن‌چه اراده برنامه‌ریزی‌شده جمعی از او خواسته بود، در حقیقت انسانیت خود را به نمایش گذاشته است. بیایید برای لحظه‌ای فرض کنیم که یک متهم، برعکس، به این دلیل به دادگاه آورده شود که کاری بیشتر از آن انجام داده است، که بدون دریافت دستور یا انگیزش ایدئولوژیک و صرفا از روی سادیسم شخص خودش مرتکب عملی شده است. چنین متهمی چیزی بیش از یک هیولای معمولی نخواهد بود که با فرار از چارچوب قانونی جنایت علیه بشریت، ناممکن بودن برابر نهادن عامل جنایت علیه بشریت و چنین بیماری را از سوی قضات آشکار می‌سازد.

بدین‌ترتیب، شکوک امر قضا و قانون، به شکوک علم مورد نیاز در چنین مسایلی مبدل می‌شود که همان علم تاریخ است. مورخین، در مقام متخصصین، تمامی مستندات مورد نیاز برای بسط واقعیات و شکل ارتباط میان آنها را فراهم آورده‌اند. در مقام تن‌واره‌ای علمی، آنان علیه روش‌های شبه‌علمی انکارگرایان شوریده‌اند. بدین‌ترتیب، ممکن است شگفت‌زده شویم که چرا کشورهای مختلف، ناگزیرند [توان] خود را مصروف قوانینی کنند که تردید در تاریخ به واسطه انکار کشتار یهودیان را ممنوع می‌سازد. پاسخ آسان است: آن تاریخی که می‌تواند تمام پاد-شهادت‌های لازم را برای نفی یک گروه فراخواند، خود را در یک دادگاه معمولی و در پاسخ به دو مباحثه ناتوان نشان می‌دهد؛ مباحثه‌ای که [می‌گوید] تناوبی از واقعیات به هم پیوسته هیچ‌گاه به نقطه‌ای نمی‌رسد که در آن روی‌داد واحدی برساخته شود، و مباحثه‌ای که [می‌گوید] یک روی‌داد در یک زمان رخ نمی‌دهد، مگر آن‌که آن زمان [معین] امکان‌پذیری آن روی‌داد را ممکن ساخته باشد. از پاسخ‌گویی قاصر است چرا که این مباحثات، پاره‌ای از یک نظام باورداشت‌ها هستند که تاریخ، به واسطه آن، خود را در مقام یک علم می‌بیند: نظامی که اندیشه‌پذیربودن تاثیرگذاری یک اندیشه را رهین آن امکانی می‌داند که زمان آن را ممکن می‌سازد.


@Kajhnegaristan