گذشته‌ای «از دست رفته» که دیگر هرگز به دست نخواهد آمد

#یادداشت
✍سیاوش طلایی زاده


تصویر جاودانه بیمار مالیخولیایی انسان مغمومی است با دستی زیر چانه و اندیشناک نسبت به گذشته های دور.
گذشته ای "از دست رفته" که دیگر هرگز به دست نخواهد آمد. "دوران طلایی" برخورداری از سرمستی مطلق.
آیا احساس ما نسبت به کودکیمان همیشه اینگونه نیست؟ دوران معصومیت و سادگی و خاطرات خوش!
یا احساس ما نسبت به دوره های تاریخی پیشین؟ "زندگیها راحت تر و روابط آدمها بهتر بود؛ پول کم بود اما همه راضی بودیم؟"
آیا بسیاری از ما دوره ای از زندگیمان را به خاطر نمی آوریم که در آن غنی ترین دمهای زندگیمان را تجربه کرده ایم؟ دمهایی که برای همیشه از کف رفته اند؟
و آیا در همان لحظه هایی که این خاطرات رخ داده اند به راستی همین احساس غنی اکنون را داشته ایم؟
آیا اکنون دلمان برای همان نیمکت و گچ و تخته ای تنگ نمیشود که روزگاری کابوس هر روزمان بود؟
آیا دلمان برای همان خیابانها و کوچه هایی تنگ نمی شود که زمانی بزرگترین آرزویمان فرار ابدی از آنها بود؟
آیا قلبمان به یاد همان روابطی نمی تپد که روزی بار سنگینی بر دوشمان بود و خدا خدا میکردیم از شرشان خلاص شویم؟
گویی همه ما در طول زمان دستخوش مالیخولیا می شویم و این سرنوشت همگانی ماست که در سوگ "زمان از دست رفته" بنشینیم!
به گمانم یکی از سرچشمه های داستان نویسی همین احساس مالیخولیایی است و اکثر نویسندگان نیز چنین بوده اند!
شاید اینگونه گذشته راهی به تجربه اکنون بیابد و باز زنده شود


@Kajhnegaristan