✍. 🖌.. «هراس از نقد»

✍ #یادداشت
🖌 #علی_زمانیان

«هراس از نقد»
"باور" من همچون گاو مش حسن

وقتی کسی می گوید"من باور دارم به"، منظورش این است که آن "باور داشتن به"، یک نوع سرمایه، دارایی و ملک او حساب می شود. او در واقع از رابطه ی مالکانه اش با باورهایش پرده برمی دارد. من همان گونه که ماشین دارم، همسر دارم، مدرک دارم، دوستانی دارم، "باورها"یی نیز دارم. این "داشتن"های من است. این ها گویی اسباب و اثاثیه ای است که به دست آورده ام و جزوی از زندگی من محسوب می شوند. و من مالک هر چیزی هستم که در اختیار دارم.
اگر کسی متعرض ماشین ام شود، حتی ممکن است به قیمت جانم آن را حفظ کنم. ماشین من باید از حرامیان و دزدان در امان باشد، حتی اگر آن ماشین، نقایص بسیاری داشته باشد. حتی اگر آن ماشین، بارها در بدترین شرایط، در بزرگراه ها و یا خارج شهر خراب شده باشد و مرا تنها در بیابان به سختی و رنج افکنده باشد. "باور"م نیز این چنین است. من ماشین ام را از دست نمی دهم، چون مال من است. ماشین ام فرسوده است، می دانم. اما ماشین من است. "باور"م دچار انواع ضعف ها و کاستی ها است ( شاید) می دانم. اما باورهایم را از دست نمی دهم چون آن باورها مالِ من و باورهای من هستند. پس باید به هر قیمتی حفظ شان کنم. مهم نیست کدام باورها باشد، چه باورهای مذهبی، چه باورهای سیاسی و چه باورهای ساده ی فرهنگی و روزمره، چه فرقی می کند.

آن کس که در برابر #نقد دیگران برمی‌آشوبد، آن کس که حاضر نیست باورهایش را در ترازوی سنجش و داوری بگذارد، آن کس که از گفتگوی با دیگران هراس دارد تا مبادا باورهایش، با پرسش و شک مواجه شود، وقتی #هویت و چیستی اش را مجموعه ای از همین اموال و دارایی ها تشکیل می دهد، راه هر گونه نقد را می بندد، زیرا نقد را توهین به هویت و خطری برای بودنش، تلقی می کند. به واقع، نقد بر #امنیت_هستی_شناسی او، لطمه وارد می کند. آری چنین شخصی، رابطه ای مالکانه با همه چیز برقرار کرده است. در این گونه رابطه، خوب و بد و صدق و کذب، راه ندارد. همه چیز تا وقتی مال من است درست و زیبا و خوب است.
وقتی رابطه ی مالکانه به افراط کشیده می شود، اتفاق عجیبی می افتد و آن اتفاق این است که رابطه ی مالکیت، معکوس می شود. ( و چقدر انسان هایی که از این رابطه ی معکوس در رنج اند.) به این معنا که، مالک جایش را با مملوک عوض می کند به گونه ای که مالک بتدریج و بی آن که آگاه شود، از مالک بودنش عزل می شود و مملوک، بر جای او می نشیند. حالا دیگر او در خدمت دارایی هایش قرار می گیرد. او می دود، عرق می ریزد، کار می کند و رنج فراوان می برد تا آن دارایی هایی که اینک مالک او شده اند هر روز فربه تر گردند. به جای آن که پول در خدمت آسایش او باشد، او برای افزایش و انباشتن و آسایش پول، از هیچ چیز دریغ نمی کند.

او ماشین، پول و باورهایش را چنان می بیند که گویی در آنها تجلی یافته است. اگر از دست بروند، خودِ او از دست رفته است. بتدریج او، ماشین اش می شود. او، خانه اش می شود. او، "باور"ش می شود. همان گونه که مش حسن ( در فیلم گاو) هویتش را با گاوش جابجا کرد و او "گاوش" شد. وقتی گاوش می میرد، روان گسیخته می شود. او خود را گم می کند. با مردن گاوش، خود را از دست رفته می بیند. زیرا"خودش" را همان گاوش می دید. گاوش که مرد، گویی مش حسن مرده است. و همین طور است که وقتی باوری را از دست می دهیم گویی خودمان را از دست داده ایم. وقتی چنین شد در برابر نقد، مقاومت می کنیم. زیرا احساس مس کنیم که نقد، هستی ما را نادیده می گیرد.

@Kajhnegaristan