«شبح ایدئولوژی به سان واقعیت». قسمت اول/ ایدئولوژی در دو قاب متفاوت

"شبح ایدئولوژی به سان واقعیت"
قسمت اول/ ایدئولوژی در دو قاب متفاوت
✍ رضا مجد


در سنت مارکسیسیستی تعاریف گوناگونی از ایدئولوژی شده است که با گذشت زمان و پیچیده شدن مناسبات تولیدی و اجتماعی ایدئولوژی و تعاریف آن نیز بغرنج تر و پیچیده تر شده است.ما از تعاریف ساده شروع می کنیم تا به تعاریف پیچیده و بغرنج برسیم، به آن خصلت شبح گونه ی آن که در تمام شئونات زندگی ما رخنه کرده است. یک معنای بسیار ساده شده ی آن این است که ایدئولوژی نوعی آگاهی کاذب است، یا شیوه ی فکر کردن اشتباه به جهان و امورات آن است.

این تعریف که برگرفته شده از نظریات مارکس است، تمام چهارچوب های فرهنگی،سیاسی، دولتی و اقتصادی جامعه را که "روبنا" نامیده می شود ایدئولوژیک می داند که در خدمت و تامین و تضمین و بازتولید شیوه ی سامان دهی اقتصادی یا آنچه "زیربنا" خوانده می شود است که در حال حاضر همان "سرمایه داری" است. آنچه این تعریف آشکار می کند این است که ایدئولوژی به نحوه ی تفسیر ما از واقعیت مربوط است یا نوعی اشتباه در دریافت داده های جهان عینی و اتفاقات آن است و برای اصلاح آن لازم است افق دیدمان را تغییر بدهیم یا افکارمان را که غلط بود اصلاح نماییم.

ولی موضوع پیچیده تر از آن است که می نماید، یک تعریف عمده ی دیگر "ایدئولوژی" را در واقع وسیله ای برای برساخت خود افق فکری می داند. یعنی این خود "ایدئولوژی" است که قامت فکری و افق آن را بر می سازد و تفکر درون آن عمل می کند. در یک چنین تعریفی از "ایدئولوژی" برای مثال در ایدئولوژی دینی شما نمی توانید یک دیندار بنیادگرا را با دلیل و برهان قانع کنی که دست از عقاید جزمی و متحجرانه اش بردارد. حتی با تهدید یا ارعاب هم نخواهی توانست، می دانید چرا؟

چون ایدئولوژی دینی خود افق تفکر یک دیندار را تعیین می کند، زمینه ای که در آن می اندیشد و جایگاهی که از آن به جهان و هرچه در آن هست می نگرد، به همین دلیل است که بحث با سوژه ی یک ایدئولوژی که در اینجا مثالش یک دیندار است اینقدر سخت است و تمام استدلالات و براهین عقلانی ناتوان از اقناع او می شوند، چون بنا به این تعریف از ایدئولوژی به مثابه قاب تفکر و ساختار افق فکری، چیزی است که حدود و ثغور افق دید ما را مشخص می کند.

پس برای یک مسلمان یا یک بودائی یا یک هندو، که افق فکری و حدود بینایی اش را ایدئولوژی دینش یا مذهب و مسلکش ساختار بخشیده، استدلالات و براهین عقلانی ما هیچ مفهومی ندارد چرا که این مفاهیم و استدلالات در زنجیره ی دلالتی آن ایدئولوژی فاقد همان معنا و ارزش و اعتباری است که برای ما درون زنجیره دلالتی مان دارد. ایدئولوژی در این نوع تبیین، چیزی است که بشر را هیچ خلاصی از آن نیست.ایدئولوژی در این تعریف و سازوکار، برای تفکر چپ مارکسیستی به عنوان یک شکست یا یک بن بست فکری به حساب می آید، چرا که بدون نظریه ای قابل تامل و دقیق و قابل قبول درباره ی ایدئولوژی نمی توان توضیح داد که روبنا (یا همان ایدئولوژی) چگونه زیربنا (مناسبات تولید سرمایه داری) را بازتولید می کند و باعث ماندگاری و تثبیت آن می شود.
ادامه دارد....

@Kajhnegaristan