«شبح ایدئولوژی به سان واقعیت». قسمت پنجم/ ساختار سه وجهی ایدئولوژی. ✍ رضا مجد

"شبح ایدئولوژی به سان واقعیت"
قسمت پنجم/ ساختار سه وجهی ایدئولوژی
✍ رضا مجد

در پست قبل به این رسیدیم که ایدئولوژی اساسا به کنش مربوط است نه آگاهی، و در اصل این کنش های ماست که برخلاف دانش مان،باعث تداوم توهم ایدئولوژیک می شود. و مثالش را هم از زندگی روزمره زدیم، زندگی دوگانه ی همه ی ما موید این نکته است، شکاف بین اعمال واقعی مان و افکار متعالی مان، چیزی که اینجا مهم است الگوهای رفتاری ماست که تابع افکار ما نیست بلکه بیشتر تابع ضمیر ناخودآگاه ماست، من در سطح دانش می توانم یک مرد ایدئال و متشخص و مدرن باشم ولی در عمل و در واقعیت الگوهای رفتاریم مثل یک آدم متحجر عمل کنم،اگر به دوروبرمان دقیق شویم مثالهای عینی اینگونه افراد را می بینید، کسانی که در گفتار دم از اعمال روشنفکری می زنند ولی در خانواده ی خود با اطرافیانشان مثل یک وسیله و ابژه رفتار می کنند، در اینجا این فرد در عمل تابع ایدئولوژی هایی است که بر او سلطه دارند، و ناخودآگاه این الگوها را به نسل بعدی منتقل می کند و اینگونه است که ایدئولوژی مستقل از آگاهی در یک سری شعائر و اعمال و الگوها به حیات خود ادامه می دهد.خیلی از ما در سطح آگاهی و تفکر به هیچ عنوان خود را نژادپرست و فاشیست نمی دانیم و حتی از شنیدن این الفاظ منزجر می شویم ولی می توان رد اعمال و کنش های نژادپرستانه ی ما را در زندگی روزمره گرفت، در برخوردهای عادی هرروزه، وقتی تنفرمان را با دیدن یک افغانی یا یک عرب یا هر نژاد دیگری ابراز می کنیم، یا وقتی که خودمان را آریایی و نژاد برتر می دانیم، یا وقتی زن و جایگاهش را پایین تر از مرد می دانیم. توهم ایدئولوژیک در واقعیت آنچه می کنیم نهفته است، نه در آنچه فکر می کنیم. ما در رفتارهایمان ایدئولوژی گرا هستیم نه در نظریاتمان. با نگاه به کردار اجتماعی یک ملت می توان فهمید که آن ملت چقدر ایدئولوژیک زده است، چرا که ایدئولوژی ها در کردار اجتماعی ما مادیت می یابند، طبق نظر ژیژک ایدئولوژی ها از سه جزء یا از سه وجه تشکیل می شوند؛
1- آموزه؛ در واقع ماده ی خام ایدئولوژی است، که ناظر بر ایده ها و نظریه ها و باورهای یک ایدئولوژی است، ژیژک برای آموزه مثال لیبرالیسم را می زند که آموزه ی لیبرالیسم بر اساس نظریات و ایده های فیسلوف انگلیسی جان لاک ایجاد شد.
2- باور؛ باور ایدئولوژی تجسم بیرونی و مادی آموزه ی ایدئولوژی توسط دستگاههای ایدئولوژیک دولت است، به نوعی نمود بیرونی و عینی آموزه ی ایدئولوژی است، به عنوان مثال آموزه ی لیبرالیسم در انتخابات دموکراتیک و بازار آزاد و آزادیهای فردی مادیت و عینیت می یابد.
3- شعائر؛ آموزه های ایدئولوژی که درونی شده اند، طوری که افراد انسانی آنها را به عنوان اعمال خودانگیخته تجربه می کنند، این شعائر درونی سوژه اند، و به نوعی زمام امور سوژه در دست آنهاست این در حالی است که خود سوژه خود را فردی آزاد می داند.
از نظر ژیژک این سه جنبه ی ایدئولوژی نوعی روایت از واقعیت هستند، جنبه ی اول آن، آموزه ی ایدئولوژیک، ایدئولوژی در ناب ترین شکل آن است،( فراموش نکنیم که مارکس دین را نمونه ای ناب از ایدئولوژی می دانست)، در این جنبه ایدئولوژی که شکل مجموعه ای از براهین و احکام صادق را به خود می گیرد همیشه یک منفعت حساب شده را در پس این احکام مخفی می کند، منفعتی که قرار است افراد معدودی از آن نفع ببرند، در جنبه ی دوم ایدئولوژی قالب مادی به خود می گیرد و از طریق دستگاه های ایدئولوژیک دولت، باور ایدئولوژیک را ایجاد می کنند، و در جنبه ی سوم، ایدئولوژی کاملا درونی شده و شکل امر درونی و فطری به خود می گیرد، شکل نوعی خودانگیختگی که گویی این سوژه ها هستند که آزادانه دست به انتخاب می زنند و این الگوهای رفتاری را بکار می گیرند.
ادامه دارد...
@Kajhnegaristan