کارگران. ✍ عبدالله صمدیان …دؤر تا دؤر اطاقک وانت. گوش تا گوش

كارگران
✍ عبدالله صمدیان


دؤر تا دؤرِ اطاقكِ وانت
گوش تا گوش
ايستاده اند،
پشتِ چراغِ قرمز.
*
ارتفاعات آجرى
خورشيد تازه را
از چهره هاى گرگ و ميشى
دزديده است
ونسيم صبح پائيز
تلنگرى به اين درياهاى آرام
نمى زند
موجى نمى جنبد.
**
به چه مى انديشند؟
اصلاً
مى انديشند؟
يا فقط
در كلافِ نا گشوده ى نگاه و
كلمه
دست و پا مى زنند؟
تا
سماجتِ ماهيچه وطاقتِ عضله
روزشان را به روزگارشان
دؤرِ باطلِ كار
( وصله ) بزندو
دؤرِ باطلِ كار
شناسنامه شان را
مُهرِ باطله...
*
خّطِ موجى
براين خاكسترى بكشيد
درياهاى آرام!
چرا
در شعرم
گم شده ايد؟
*
چرا و چقدر
دور شده ام
از رؤياهاى كوچك و
آه هاى كوچك و
آدم هاى بظاهر كوچك؟
چقدر
از خودم دور شده ام
كه مى توانم
روزى
ده هاچراغِ سبز را
پشتِ سر بگذارم؟

٢٤/ ٧/ ٧٦

@Kajhnegaristan