کفش‌های ون گوگ؛. ✍ حسام محمدی …

کفش های ون گوگ؛
✍ حسام محمدی



ون گوگ از این كفش ها قطعه ای از چهره پردازی شخصی ساخته است، یعنی آن بخش از تن پوش كه ما با آن بر روی خاك قدم می گذاریم و در آن آهنگ حركاتمان، خستگی و فرسودگی مان و فشار و سنگینی مان را قرار می دهیم... اینجا کفش نه به معنای ابزاری برای رفع نیاز بلکه قطعه ای از وجود من است... بهترین کفش ، کفشی ست که به هنگام راه رفتن ، مرا متوجه خود نکند.... زبان رومزه هرگز مرا متوجه حساسیت واژگان نمی کند ، چنان که گویی واژگان در آن پنهان اند... ون گوگ چرا کفش های مرا سوژه نقاشی خود کرده است... چرا قطعه ای از من را از من جدا کرده است... این کفش ها نشان دهنده رنج های من هستند.. ون گوگ نه کفش های من را بلکه رنج هایم را بر بوم نقاشی قلم زاده است... کفش های ون گوگ فرسوده اند... از میان مدخل تیره ی درون فرسوده كفش، گام های به زحمت جلورونده ی كارگر به ما زل زده است... نگاه کارگر را می توان در این کفش ها دید... در سنگینی كفش های به شدت چین و چروك خورده، سماجت انباشته شده ی راه پیمایی کند و دشوار و افتان و خیزانش که در میان شیارهای تا به دور گسترش یافته و همیشه یكسان مزرعه و در بادی سرد و مرطوب می خرامد نهفته است... بر روی چرم رطوبت و باروری خاك خوابیده است.... در زیر تخت كفش و با بالا آمدن شب تنهائی كوره سـرمی خورد... این کفش ها دفتر خاطرات یک طبقه اند... در كفـش هـا فریاد خاموش زمین می لرزد، و عطیه ی بی صدای دانه های رسیده و خودداری معما گونه ی آنها در افسردگی مزرعه ی ناكاشت مانده ی زمستانی بی روح مرتعش است...
آری این کفش ها دفتر خاطرات یک کارگرند...


@Kajhnegaristan