این امر برای من همیشه مساله بوده است که چرا در یک بحث بر سر یک موضوع مشخص هیچ گاه طرفینی پیگیر شکل نمی‌گیرد؟

این امر برای من همیشه مساله بوده است که چرا در یک بحث بر سر یک موضوع مشخص هیچ گاه طرفینی پیگیر شکل نمی گیرد؟ چرا بحث ها نمی تواند در یک فرآیند ، تاریخی از آن خویش را برسازند؟ چرا متوسط عمر هر بحث فکری در جامعه ما یک هفته تا یک ماه است. این بحث شروع می شود و به سرعت با پاسخ هایی مواجه می شود و اکثر پاسخ ها در واقع نه پاسخی آری گو به پرسش مطرح شده (همان معنای راستین پاسخ گو بودن یا پاسخ دادن به یک ندا) ؛ بلکه پاسخی انکاری در قبال آن پرسش است.

ما قادر به ادامه دادن یکدیگر نیستیم. ما فاقد این هنر هستیم که از طریق یکدیگر حرف خود را بزنیم. ما نمی توانیم خود را در درون موجی از پیش موجود وارد کرده و با آن حرکت کرده و حرف های خویش را در دهان کسی بگذاریم که می خواهیم ، نمی توانیم ادامه دیگری را به نفع خویش تصاحب نماییم. تنها هنر ما این است که تمنای ایجاد موجی عظیم داشته باشیم ، می خواهیم خود سونامی اندیشه و تفکر باشیم از این رو سد راه هر نوع موج می شویم . از این رو هیچ گاه گفتگوی بلندی در بین ما در نمی گیرد .
یک بار در جایی گفتم به یمن وجود نظریات پیش رو و اغلب متنوع موجود (و به یمن دسترسی آسان آن از طریق ترجمه) ، این امکان وجود دارد که در برابر هر نظریه ای ، با پیش کشیدن نظریه رقیب یا بدیل ، آن اندیشه را متوقف ساخت. می توان به واسطه و تمسک به دلوز ، لاکان را نقد کرد ، می توان به گونه ای بدیویی ، دلوز را نقد کرد. می توان از دید رئالیسم انتقادی ، هرمنوتیک را نفی کرد. می توان با نظریه های فلسفه تحلیلی ، فلاسفه قاره ای را دچار چالش کرد. می توان لاکلائو را در برابر ژیژک ، آگامبن را در برابر فوکو ، نگری و هارت را در برابر جیمسون به کار بست. برای هر نظریه ای صدها نظریه جایگزین و بدیل وجود دارد ؛ کافی است بگویی به کدام زبان نظری سخن می گویی تا بگویم نواقص و سوتی های نظری ات چیست. مساله این است که نظریه ای توپر و فاقد تناقض و ایراد وجود ندارد ، نظریه همواره دارای نقص است . اما مواجه ما با نظریه های موجود ، صرفن نوعی تقلا در جهت غلط نامیدن نظریه ها از طریق تمسک به نظریه هاست . گویی واقعیت تنها به عنوان شاهد و مثال تنها می تواند احضار شود. در صورتیکه نظریه از اساس تنها یک طریق دیدن است .
بسیار دوست داشتم که بتوانم تحقیقی را سامان دهم تا بسنجم آیا این نوع ارتباط نظری – استدلالی ما با هم ، در نمونه های پیش از ما به طور مثال در دهه 50 یا 40 ، در مشروطه و ماقبل به همین گونه بود؟ یا در هر حال هر یک از این دوره ها بر اساس چه تقابل ها و همراهی هایی و با چه روش هایی با مسایل فکری برخورد می کردند؟ متاسفانه دانش و داده هایی جهت چنین تحلیلی را ندارم ؛ فقط در مورد اکنون و امروز می توان گفت که وضعیت اندیشیدن ما چیزی جز همین تداوم های یک هفتگی و نهایتن یک ماهی بحث در خصوص امری در اصطلاح مهم نیست.

« من می اندیشم ، پس هستم »ِ دکارت قریب به سیصد سال مساله ای بود که اندیشه های فلسفه مدرن بر گرد آن و حول آن خود را آرایش دادند. سرنوشت چنین جمله ای در صورت پدیداری در تاریخ امروز ما چه می توانست باشد؟ احتمالن دو یا سه کامنت با این مضمون که «این حرف درست نیست» ، یا « این استنتاج از لحاظ منطقی دارای فلان اشکال است» یا همان گونه که ژیژک نشان داده است « سوژه من می اندیشم دکارت از اساس سوراخ شده است» و ... . به جرات می توان گفت ما یک احمق هستیم که حاضر نیستیم از حماقت خود کوتاه بیاییم.

جایی که دلوز ، اسپینوزا یا لایبنیتس یا نیچه یا فوکو را به نفع خویش ضبط می کند ، و در کتابهایش از طریق آنها سخن می گوید (به قول خودش آنها را از پشت بقل می کند). یا هنگامی که فوکو ، از دل یک مقاله و پرسش کانت پروژه خویش را تعریف می کند ، یا ژیژک با دهان لاکان حرف می زند و لاکان با چشمان فروید می بیند ؛ ما تنها به پاسخ گفتن (در معنای «ببین چه خوب جوابش را دادم و حسابش را کف دستش گذاشتم») کفایت می کنیم. (حتی در گونه های نادر یا بی شماری که فکر می کنیم واقعن با برشمردن ایرادهای طرف از در خیرخواهی و حسن نیت او را به راه راست حقیقت هدایت می کنیم هم جز یک احمق مادر به خطای فاضل چیزی نیستیم. حقیقت با انحراف یک انحراف ساخته می شود نه با سد بستن بز روی انحراف)
به راستی ما معنای «پاسخ گفتن» را درنیافته ایم . فردی که با ما سخن گفته و از ما درخواست می کند « خواهش می کنم به من پاسخ بده » از ما نمی خواهد که جواب معمایش را بدهیم یا پاسخ سوالات امتحانش را به او بگوییم ، آنچه او از ما می خواهد : « سخن گفتن با اوست. پاسخ ، ادامه دادن مکالمه و فرآیند فعل اندیشیدن است » . گویی در دالان یا خانه تنهایی فریاد می کشیم : « کسی اینجا نیست؟ کسی نیست که پاسخ مرا بدهد؟ » اما در هر بار این انعکاس صدای خودمان است که به سوی خودمان بر می گردد : « کسی نیست ؟ » پاسخ این است « نیست . نیست. / ناخدا آزاد
@Kajhnegaristan