✍ معصومه حنیفه زاده/ روانکاو …کودک درون ما شادمان است یا غمگین؟

✍ معصومه حنیفه زاده/ روانکاو


کودک درون ما شادمان است یا غمگین ؟
جمله‌هایی هستند که ما در جلسه‌های درمانی یا روانکاوی بارها و بارها می‌شنویم. جمله‌هایی که می‌توان گفت 'بخش‌هایی' از روند درمان را 'برچسب' می‌زنند.
یکی از آن جمله‌ها این است : «نمی‌دانم چگونه می‌توان با کمال بی‌مسئولیتی کودکی را بدنیا آورد؟ من هیچ‌وقت بچه‌دار نخواهم شد.» جمله‌ای که اغلب با احساس غم بسیار و عصبانیت فروخورده‌ای بیان می‌شود. کمتر می‌شنویم : « چرا پدر و مادرم مرا بدنیا آوردند ؟» گفتن چنین جمله‌‌ای زمان می‌برد. چرا که افزدون 'پدر و مادر' و 'من' به یک گزاره‌ ظاهرأ فلسفی و کلی نشان از رهیافتن به پرسمانی شخصی دارد. اگر کار خوب پیش برود، کم کم به جمله‌های دیگری می‌رسیم : «چرا پدر و مادر من کار نگهداری و رسیدگی از من را بدرستی انجام ندادند ؟» و یا «از دست پدر و مادر خودم عصبانی هستم. چرا که آن‌ها رسیدگی کافی به من نکرده‌اند.» و یا «کاش پدر و مادر من مرا نه برای پر کردن احساس بی‌معنایی زندگی یا تهی بودن خود یا بهانه‌ای برای تحمل افسردگی خویش، که برای خودم بدنیا می‌آورند.» و کم کم به اینجا می‌رسیم : «اکنون می‌دانم که پدرومادر بی‌نقص وجود ندارد.»
در پایان این 'بخش' از کار درمانی اغلب چنین جمله‌ای را خواهیم داشت : « از زندگی کردن خوشحالم و دوست دارم این تجربه را در کودکی که بدنیا خواهم آورد تکرار کنم و می‌دانم که بایستی مانند یک نهال به او رسیدگی کنم تا بارور شود و از لحظه به لحظه زندگی لذت ببرد، هرچند می‌دانم که لذت بردن از زندگی هیچ‌گاه کاملاً بدون تجربه رنج نخواهد بود.»


@Kajhnegaristan