✍ معصومه حنیفه زاده/ روانکاو …. قداست جان آدمی به صرف انسان بودنش بستگی دارد، نه به کردار فرد

✍ معصومه حنیفه زاده/ روانکاو



قداست جان آدمی به صرف انسان بودنش بستگی دارد، نه به کردار فرد. یعنی کار قانون احترام و گسترش حس احترام به قداست «دال انسان» است. بنابراین هیچ انسانی حقح گرفتن جان انسانی دیگری را ندارد. اعدام فراروی از مرز «دال انسان» است.

در دادرسی آنچه که مورد سنجش قرار می گیرد نه فرد، بلکه کردار فرد است. یعنی حکم قانونی حکمی صرفأ نمادین است و ارزش تربیتی و اجتماعی دارد. قانون تلافی گر نیست. در غیر اینصورت دیگر قانون نیست. حکم اعدام امکان هر نوع بازنگری کردار را از فرد می گیرد. یعنی حکم دیگر جنبه نمادین خودش را از دست می‌دهد و ارزش تربیتی و اجتماعی ندارد.

مقابله به مثل قانون‌گذار را با گناهکار همسان می‌کند. باید توجه داشت که قانون‌گذار، از این رو که تبیین کننده قانون است، نقش پدر نمادین را در جامعه بعهده دارد. پدر واقعی نیز از آن رو ارزش و جایگاه پدر میابد که بگونه‌ای پدر نمادین را در خانه نمایندگی می‌کند. حال تصور کنید که پدر یک خانواده می بیند که پسرش زده در گوش برادرش و به نمایندگی قانون از پسر کتک خورده می‌خواهد که بزند در گوش برادرش ! قانون‌گذار باید از مقابله به مثل دوری گزیند و به عنوان یک نهاد سوم حکمی والایشی دهد. یعنی با خوانش بزه و دادن یک حکم موجبات خوانشی والایشی از گناه را فراهم آورد. مقابله به مثل، قانون‌گذار و قانون را زندانی شرایط بزهکاری می‌کند. شرایط بزهکاری، شرایطی است که در آن اندیشیدن غایب است. در هنگام بزهکاری، فرد تمامأ واکنش است. یعنی کنش فرد از ''معنا'' تهی است. اگر قانون‌گذار نیز ''واکنشی'' رفتار کند، او نیز کرداری کنش‌پذیر خواهد داشت و واکنش را به جای اندیشه خواهد نشاند.

اگر جنبه نمادین و والایشی قانون بدست قانون‌گذار رعایت نشود، از افراد دیگر چه انتظاری می‌توان داشت ؟ در غیاب پدر، کتک کاری برادران را پایانی نخواهد بود. چرا که پدر نه اندیشیدن بلکه انتقام گیری آموخته است. در چنین شرایطی می‌توان دریافت چرا با وجود گسترش بیش از پیش حکم اعدام، در عمل بهبودی ای در وضعیت بزهکاری در اجتماع دیده نمی‌شود.

@Kajhnegaristan