این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
خواب؛. ✍ حسام محمدی …دلم میخواهد بخوابم
خواب؛
✍ حسام محمدی
دلم میخواهد بخوابم.. خوابی عمیق، بیحضور هیچ مزاحمی و فارغ از دستهای خشنی که بیدارمان میکنند.. اگر نه برای همیشه لااقل برای مدتی مدید، دوست دارم در گوشهای دنج چنان مسکوت بمانم تا بتوانم برخی رویاهای دیده یا ندیدهام را از نو ببینم.. از خواب که بیدار میشوم احساس میکنم چیزی یا کسی را در خوابهای آشفتهام، جا گذاشتهام، مدتهاست که من نیازمندِ یک خواب زمستانیام تا تنِ نحیفم را از تمام کوفتگیها پاک کنم و اینچنین است که مرگِ خورشید را هر صبح هنگامِ طلوع، آرزو میکنم.. به راستی که وحشتناکتر از شبهای بیخواب چه چیز دیگری میتوانست باشد، شبهایی که به غرشِ یکِ طلوعِ رقتبار منقرض میشوند و ما را با چمدانی از بیخوابیها، راهیِ روزگاری میکنند که بیهودگی اولین ارمغانِ آن است..
خوابیدن برای من تمرینِ مرگ محسوب میشود، دل کندن از این جهان و دلسپردن به چیزی که نمیدانم چه بخوانماش.. در بیداری مدام محاکمه میشوم، شاید در این جهانِ کافکایی خوابِ عمیق گناهی بس عظیم و سترگ باشد، طغیانی علیه رنجهای روزانه و بیاعتنایی به آنچه که در بیداری مستلزم به رعایتش شدهایم.. تاوانِ این سرکشی در شبهاییست که در بیخوابی متورم میشویم و بیهیچ ثمری، عصمتِ شبانه را به صدایِ گوشخراشِ طلوعِ صبحگاهی از کف میدهیم..
خوابیدن عینِ شهوترانیست، فردِ بیخواب ایمانی ندارد و هیچ صداقتی در رفتارش مشاهده نمیشود، تن رها میشود به سمتِ هرزگیها، جایی که بدن هیچ حجابی را برنمیتابد و ولنگارانه از رویایی به رویای دیگر فرومیغلتد.. از برایِ همین است که همواره نیمهشبها برای غرق شدن در رختخوابها، ولعی عظیم در خود داریم، جایی که مقید به رعایت هیچ قانونی از بیرون نیستیم و بدنها زیرِ چراغی خاموش ول میشوند به حال خود.. این بیالتفاتیِ برگسونی محترمانهترین شکلِ شهوترانیست...
ما در خواب، پرسه میزنیم، رها میشویم و تمام و کمال میلِ به ولگردیمان را بر ملا میکنیم.. زمانی که چون تکه گوشتِ مردهای بر تختخواب، همان قربانگاهِ دوستداشتنی آرام میگیریم و بیآنکه دیگری متوجه رفتارمان شود، هوسرانیمان را به سرپوشِ یک بیاعتنایی تکرار میکنیم..
به نگاره وایت خیره شوید، پیرمردی فرتوت بر تختخوابی مطرود، بیهیچ مقدمهای تمرینِ مرگ میکند، مرگی روزانه.. آنچنان خسته که حتی کفشها و لباسهایش را از تن خارج نکرده و خستگی را تمام و کمال به تختخواب برده تا در جدالی آرام او را از تنِ متروکاش بیرون براند..
خوابی چنین آلوه به مرگ، در سکوتِ طبقه فوقانی، زیر اتاقِ شیروانی، کنار پنجره کوچکِ روبروی مزرعه ذرت که خبر از زایل شدنِ شب را میدهند و طلوعی که آخرین تصاویرِ زیرِ پلکهای پیرمرد را میربایند..
این تنِ نحیف و بیجان که گویی تیک تاکِ زمان را در آخرین ثانیههایش به تعلیق درآورده و در تقلایی مذبوحانه علیه زندگی شوریده و از فرطِ خستگی بر تختخوابی که یک نفرش غایب است اینچنین از هوش رفته است..
در نگاره وایت، پیرمردی سالخورده، پس از یک عمر تلاشِ بیحاصل، به میانجیِ یک خوابِ نصفه و نیمه، به پیشواز مرگ میرود و در رختخوابی که نشاط از آن گریخته باشد، بیعلاقگیاش به بیدار شدن را تصویر میکند.. در این قاب و در نگارهای که اَندرو وایت خلقاش میکند، پیرمرد، صلابتِ روز را به پرسش میکشد و در کنشی نامتعارف سکوتِ شب را طلب میکند.. اینجا و در این قاب، پیرمردی تکیده خُروپف کُنان، بیاعتناییاش بر جهان را به ضربآهنگِ خوابی روزانه رقم میزند..
@Kajhnegaristan