«نیچه وداستایفسکی فریادگران نیهیلیسم آلمان وروس»

"نیچه وداستایفسکی فریادگران نیهیلیسم آلمان وروس "
✍عسگر موسوی


دو متفكر دردمند متوجه نیهيليسم مي شوند يكي نيچه و ديگري داستايفسكي كه متوجه نیهيليسم آلمان و روس مي گردند نيچه « ابطال تدريجي كليه ارزشهاي مابعدالطبيعي را »‌و جايگزيني خرد انساني بجاي امر قدسي را و در ادامه جايگزيني غزاير و نفسانيت بجاي خرد را به مرگ خدا و نیهيليسم تعبير مي نمايد و در نظر وي « اعتقاد به مقولات خرد علت اصلي نیهيليسم است» و « هر ارزشگذاري اخلاقي به نیهيليسم مي انجامد» و به اعتقاد شايگان « ديانت نيز از نيروي خلاقي كه بتواند از سير نزولي اين جنبه جلوگيري كند، محروم است » بنابراين نيچه از كاركرد منفعل آسماني، در پي ابر انسان زميني مي گردد كه آورنده ي آرمانهاي جديد و اراده معطوف به قدرت است اما تفكر غربي بجاي انسان وي ، به قول هاكسلي « مردان پرماهيچه » را بر مي گزيند و هيتلر ، موسوليني و استالين بي كم و كاست نظر ماكياولي را كه درست عكس معنويت آسيايي است ؛در عمل بكار بستند.
شايگان ادعاي هگل به اينكه مشعل تفكري را كه در يونان افروختند آلمان زنده نگه داشت، آن را چندان بي اساس نمي داند اما اين مشعل خاموش مي گرددواینجاست كه در آلمان اولين بار نيچه بر نهيليسم غربي پي مي برد كه در آن تفكر هگلی به زيربناي اقتصادي و سياسي ماركس تنزل يافته بود برخلاف انسان شناسي نيچه كه در پي تغيير انسان به ابرانسان بود، پراكسيس ماركس در پي ساختن دنياي خاكي بدست پرولتر كه بجاي تغيير در انسان، تغيير در شرايط خاكي را سبب راه مي دانست، و در پلميك حاصله از تئوري هگل و ماركس ، عملاً پراگماتيسم گوي سبقت را مي ربود، كه مي رفت در مرحله ي اتوپيك كمونيسم، پرولتارياهمان" آدمك ايدئولوژيك" را به سعادت اخروي و آزادي برساند كه عاري از مبارزه طبيقاتي باشد اما اين نيز با تاثيرات فراواني كه درجهان داشت و انقلابهايي را كه موجب گرديد و چشماني را كه گشود با تمامي اينها ماركس هستي انسان را به غريزه توليد و فرويد هستي انسان را به جنسيت مبدل كرد.« ستيز بين يونانيت و مسحيت ميان قرون وسطا و رنسانس ،بين رشنگری و رمانتيسم ، بين ناسيوناليسم و آناريشم ، بين كاپيتاليسم و كمونيسم ، همه اينها به نحوي صور مبدله و تصاوير گوناگون و نقابهاي نیهيليسم اروپايي است كه نحوه ي اعمال و « جنبه جايگزيني » آنها را نيچه براي اولين بار شناخت» (کتاب آسیا در برابرغرب،داریوش شایگان/ص 74)

و مفهوم « ابر انسان " نيچه آخرين حد تنزل تدريجي همان ابر انسان اوليه ي مسيحي است كه در مراحل آخر، تحت نفوذ فلسفه ي تطوري « داروين» و انسان شناسي فوير باخ و انسان كمونيست ماركس قرار مي گيرد و سرانجام در تفكر نيچه، در برابر انسان تهي و سقوط يافته ي مسيحي، به صورت تصوير باژگونه ي آن ظاهر مي شود»(همان/ص 149)
ونیهیلیسم روس كه داستايفسكي همه روس را نهيليسم خواند پديده اتفاقي و « موتاسيون » نبود بلكه ريشه در فرهنگ و تاريخ روس داشت كه "فطرتاً تا اهل افراط و تفريط هستند... شايد فضاهاي نامتناهي استپ ها وافق هاي بيكران سرزمين پهناور روسيه اثري در روح آن قوم گذاشته باشد چه روس حد و اندازه نمي شناسد، يا به زهد روي مي آورد يا به باده گساري. اين جنبه دیونیزوسی روح روس را مي توان در رقص ، آواز ، موسيقي و در شادخواريهاي طوفانی آنها مشاهده كرد.»)(همان/ص 30 )
اما هدف كتاب اثبات اين امر است كه تمدنهاي عظيم آسيايي با آنهمه روح ديانت ، بار معنوي ، خشوع معصومانه نهايتاً بخاطر ايستايي وعدم آفرينش ارزش هاي جديد ، در برابر تهاجمِ تفكر و جهانبيني غربي به از خود بيگانگي رسيدند و تعادل ديني و عرفاني خود را به مرحله ي نه اين و نه آن رساندند. يعني از آسمان بريدند و در زمين نيز كانون فياض خود را كه گم نموده بودند؛ باز نجستند....

@Kajhnegaristan