زن گریان/ پابلو پیکاسو؛. ✍ حسام محمدی …

زنِ گریان/ پابلو پیکاسو؛
✍ حسام محمدی



من سوگوار هستم، من گمشده هستم، من كور هستم، من شكسته هستم، من كثيف هستم، من سوخته هستم، من يخ زده هستم، من مرده هستم، من هستم... آری من هستم و من تمام اینها هستم... اینها جملات ابتدایی رمان "زنی در عمق آینه"، از زبان یک زن رنجور هستند.. هرگز نمی توان بر عمق آینه ها خیره شد، گویی همیشه زنی در نهانِ آینه ها می گرید.. زنانی که زنده زنده برای خودشان سوگواری می کنند… به یقین که همیشه در عمق آینه ها، زنی از درون یک زن، ضجه می زند...
در زندگی لحظاتی هست که فقط با گریه می توان تکلیف آن را مشخص کرد، به گفته بلانشو آنگاه که از تن خروج می کنی و به سمت تنِ دیگری می روی... در گریه کردن، اندیشه ابعاد جدیدی بر خود می گیرد... آنگاه که جهان در برابر تو، غیرقابل تحمل می نماید و تو خودت را از دورن تهی می کنی... تبدیل کردن غم های درون به قطرات اشک پروسه ی بسیار دهشتباریست.. بی صدا شدن در میان خیل عظیم صداها و دیده نشدن در میان خیل عظیم چشم ها، انسان را ابتدا به سکوت و سپس به گریه می کشاند.. گریه آغازِ عیان کردن رنج های درون است...
به گمان که اشک ها پیوند عجیبی با حرف ها دارند.. گویی در لحظاتی از زندگی اندیشه راهی جز گریه از برای بروز خود نمی یابد.. تن دادن به گریه و خیس کردن گونه ها با قطرات اشک، کنار آمدن با مرگ است، گویی در سرشت همه انسان ها همیشه قطعاتی از جسمانیت مرگ نهفته است.. و گریه یا همان تهی کردن درون، انسان را قدری به عالم مرگ نزدیک تر می کند، به روایت کامویی میلی احمقانه به گریستن در شب های شکست وجودِ آدمی را قلقلک می دهد... آنگاه که غروب زندگی را در مغرب زمینِ جهان، به انتظار می نشینی، آنگاه که دیگر چشم ها منظری برای دیدن نیستند و هیچ چیز را نمی بینند الا سویه هایی از رنج و شکست در پستوی آینده را..
تولستوی می گفت زن ها به هنگام گرفتاری گریه می کنند، پیکاسو در تابلوی زنِ گریان، زنی گرفتار را تصویر کرده است، زنی گرفتار در گرداب خشونت...خشونت را در خطوط خشن و سطوح تیزِ چهره او می توان به وضوح دید... نگاهی که به ما زخم می زند و لایه هایی از اضطراب و بی قراری را بر ما می گذارد.. موهای سیاه و بلند، استخوان های بیرون زده از زندانِ بدن و دستمالی که بر چهره دارد، همه و همه نمودهای عینی، از جهانی به غایت محتومِ زنانه در این اثر پیکاسو هستند... جهانی که با رنگ های سرد و خطوط بریده بریده و غیرعادی، حکایت از غم و اندوه شدید زن و نوعی از گرفتاری در رنج دارند.. پیکاسو در این قاب "چه دیدن" را رها کرده و به "چگونه دیدن" می اندیشد..
بنا به روایتِ پابلو پیکاسو، ما می توانیم خود را در چهره این زن و چشمان تیره اش تصور کنیم... از برای همین است که در این اثر چیزی از جنس یک جهان تلألو می یابد... سکوتی که موج می زند و زخمی بر دوش یک زن سنگین می کند... جهان زنانه ای، مملو از گرفتاری.. این اثر، تصویری از چهرۀ دورا، معشوقۀ پیکاسو است، زنی که پیکاسو او را "همیشه گریان" معرفی می کند... به گمانم که زنان همیشه در حال گریه اند، حتی زمانی که لب هایشان را به خنده می آلایند... گویی چیزی از جنس حقیقت در گریه هاشان نهفته است.. حرف ها، غصه ها، رنج ها و در نهایت هم ترکیدن بغض ها..
پیکاسو در این اثر به دنبال آن است تا نشان دهد که یک چهره تا چه اندازه می تواند عمق درون یک زن را عیان کند... عمق دردهای او و عمق رنج هایش را... تیره گی چشم ها و سیاهی موهای او، نمادی از جهان تیره و تار و آلوده به رنجِ زنانه دارد و در عین حال سفیدیِ دهان او می تواند نمادی از پاک طینتیِ این موجودِ سراسر متناقض، باشد.. دیدگانی آغشته به رنج و زنی که در کنجِ این جهانِ محتوم، قطره قطره می میرد..



@Kajhnegaristan