از دیشب هی خواستهام متنی سروصورتدارتر بنویسم دربارهی کتاب «سرزدن»؛ چیزی مثلن از سویههای تاریخی در شعر فریاد ناصری و باریک شدن
از دیشب هی خواستهام متنی سروصورتدارتر بنویسم دربارهی کتابِ «سرزدن»؛ چیزی مثلن از سویههای تاریخی در شعرِ فریاد ناصری و باریک شدنِ شاعرانهاش در روایتهای اساطیری یا اصلن در ذاتِ اسطوره، در داغداریِ زبان و اشارتهای تازه به عرفان و از وصلهپینههای عاشقانهی مادرانِ انتظار و از تاریخی که به روایتِ آن سردارِ محتضر«بر پوست میرود» و زنانی که تقدیرِ تاریخشان این بوده که «با مشت بر تخت سینههاشان کوبیدند/ هی پسر زاییدند و پنهان کردند.»
دلم میخواست بیشتر بنویسم از همدلیام با آن ستونِ سنگی «که فکر روییدن جهانی را در سرش حبس کردهاند» و از «چهرههای پارسی» که چهرههای ماست، که چهرههای متکثّرِ امروز ما و دیروزِ ماست. خب آدم وقتی از شعر به خواندنش کفایت کند و نخواهد تن بدهد به کلنگزدن و درآوردنِ چند و چون و چرای شاعریِ کسی، از یک بابت خیالش آسوده است؛ یا میخواند و کیفور میشود یا نه؛ و من با شعرهای این کتاب مزهی خوشِ شعر به کامام نشست.
شاید بهقولِ آن شعر «این عادت خونی ماست
وقتی که گریه میکنیم میدویم
بهتر است روی این حرفها سنگ بگذاریم...»
#بابک_بیات
#کتاب_شعر_سرزدن
#نشر_حکمت_کلمه
@hekmatkalame