داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ جینگیلی، فینگلیِ بابام. مریم آقایی | بی قانون.. نداشتم چشمهایم را باز کنم
✅ جینگیلی، فینگلیِ بابام
مریم آقایی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
حال نداشتم چشمهایم را باز کنم. از سر و صداهای خانه معلوم بود که اوضاع چندان به سامان نیست. بابا گفت: «چرا بیدار نمیشه؟ میخوام بدونم قیافمرو ببینه چی میگه!» مامان جواب داد: «اونجوری نرو جلوش مرد گنده. میترسه!» بابا گفت: «این سرتقی که زاییدی، از دیو دو سر هم نمیترسه» مامان هم جواب داد: «از دیو دو سر ممکنه ولی از این ریخت و قیافه تو حتما میترسه! من بهتر میدونم چی زاییدم». سایه بابا افتاده بود روی صورتم و نگاه مشتاقش را مستقیم دوخته بود به چشمهایم تا آنها را باز کنم و من همچنان الکی مثلا من خوابم، آرام نفس میکشیدم. نخیر؛ بابا ول کن نبود. شروع کرد به قلقلک دادن و شعر خواندن: «جینگیلی دخترم، فینگیلی دخترم، درد نگیری، کوفت نگیری، ایشالا نمیری... چشماتو وا کن، سرتو بالا کن، دختر قشنگم». اگر چشمها را باز نمیکردم این ترانه منحصر به فرد را تا وقتی از پا دربیاید میخواند و دیوانهمان میکرد. پس با خمیازه کشداری چشمهایم را باز کردم. تا آمدم دهان باز کنم و صبح به خیر بگویم یک عدد كله مربع اسفنجی که آخر نفهمیدم بابا از کجا آورده بودش پرید جلویم. عروسك خندهاش زیادی غیر طبیعی بود. انگار که مثلا با بانو كيم ديداري داشته و بعد تافت زده بودندش و فرستاده باشندش بالای سر من. همانقدر ذوقمرگ و مضحک. یک جوری ترسیدم که سکسکهام گرفت. از آنهایی که دل و روده آدم را بههم گره میزنند. بعد هم شروع کردم به گریه کردن و جیغ زدن. زبانم هم خداروشکر قفل شده بود. بابا ماسک عروسکی را از سرش برداشت و گفت: «منم... بابات! گریه نکن. چی شدی یهو؟» یهو؟ نه واقعا یهو؟ مامان سر رسید و گفت: «کار خودترو کردی؟ گفتم که میترسه» بابا عصبانی فریاد زد: «تقصیر توئه! تو تلقین کردی بهش» مامان نیشگونی از بازوی بابا گرفت و گفت: «چرت و پرت نگو. اين عروسکه انقدر ترسناكه که به درد آتیش زدن هم نمیخوره». بابا در حالی که جای نیشگون را میمالید، گفت: «ایشون، با همین قیافهاش، ممكنه يه روز با کیم جلسه داشته باشه، زنش الهه زيبايي باشه و دخترش ماه شب چهارده. اونوقت من با قیافه....» مامان در حالی که من را بغل کرده بود تا بلکه گریهام قطع شود، با یک جیغ خانمانبرانداز رو به بابا گفت: «تو با قیافه E.T، زنت مثل سفیدبرفیه و دخترت انگار زیبای خفتهاس. شانس از این بیشتر؟» فرکانس جیغ مامان به حدی بود که کله عروسكي از دست بابا قِل خورد و من گریهام را تمام کردم. درست همان لحظه بود که فهمیدم زبان تازه باز شدهام، بسته شد و تنها راه همان گریه و ونگونگ است. آن هم در حالی که من و مامان شال و کلاه کردیم به سمت خانه بابابزرگ و بابا را با گوشی ناقص و برگهایی ریخته شده تنها گذاشتیم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon