✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی:. ۴ - کرمی چنین میانه میدانم آرزوست. امیرقباد | بی قانون

✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی:
۴ - کرمی چنین میانه میدانم آرزوست
امیرقباد | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

میگم: «رفتا!» میگه: «چی؟ کجا؟» میگم: «دختره دیگه! گیر از پاچه من بردار. انقدر حواست اینوره، هر ور دیگه‌ای از چنگت میپره». میگه: «تو ورنپریده خوب حواست هستا». صدا کرد: «آی خانوم کجا؟ کجا؟» خانومِ تلق تلق پاورچین - کَت‌واک‌منش- راهش‌رو کج کرد سمت ما. یه جورکی خشم تو ابروها و کمی نمک تو گونه‌ها. چونه، چونه سیندرلا؛ مماخ اندکی سربالا. یه نیگاه به چپ؛ یه نظر به راست. گفت: «جانم... آقا!»
هیچی دیگه. کرکو از دست رفت. دست اون از مچ شل شد و پای من از مچش رها. همچی آب از لک و لوچ چکاننده شده بود که نمیتونست دو کلام حرف تو دهانش منعقد کنه. نه که غرض و مرضی در کار باشه‌ها. صرف اینکه کمکی به کرکو در حفظ انضباط اجتماعی کرده باشم، خودم رو پرت کردم داخل معاشرت و رشته حرف رو دست گرفتم که باد نبره این بادبادک وحشی رو.
میگم: «شما اهالی همین کوچه هستین؟» ابرو میندازه بالا بالا میگه: «شما مفتش این محل هستین؟» میگم: «من که نه! ولی این دوست لال‌مونی گرفته چرک و چورکم، یه جورایی، آره!» میگه: «خودشون زبون ندارن؟» میگم: «داشتا! تا همین قبل از نزول اجلال سرکار وزه‌ای بود برای خودش».
یهو فضا آلوده به سکوت شد. یه نگاه با ترکیب لوندانگی و خشانت عریان به کرکو انداخت. تو دلم گفتم ای خاک بر سر لیچ. ببین چطور وا داد و اصالت مقررات رو به فنا داد.
دختره خودش اون سنگر سکوت رو شکست و رو به کرکو گفت: «یعنی مشکلی داره من...؟» اصن نذاشت جمله‌اش تموم شه. همچی با دو تا تکان سر ابراز شرمندگی از سوءتفاهم پیش‌آمده و مراتب عذرخواهی بابت دخالت بی‌مورد من رو از خودش بروز داد که هم من لال شدم و هم نیش خانم باز. اومد بره. گفتم: «منو با خودت ببر». گفت:‌ »می‌شناسیم همو؟» گفتم: «خب! آشنا می‌شیم. هر آ‌شنایی یه نقطه شروع داره».
کرکو با حرص چنگ‌زده به پاچم. زبون واکرده که از دور عقب نیافته. میگه:‌ «حالا وقت خانم رو نگیر. فرصت بهتر و مکان مناسب. حرفی هم داری به من میگی. بزرگی گفتن؛ کوچیکی گفتن. رسم و روسمی داره هرچی. آداب بوته خار نیست که هر بادی بتکوندش».
بعد یه مشت کوبید به سینه‌اش؛ نقطه اکسترمم نطق رو ایراد کرد: «این درخت تو خاک ریشه داره».
اووف! هیچی دیگه. جست! آداب‌دونی ناگهانی کرکو نه راه داد من باب آشنایی رو باز کنم؛ نه گذاشت فرصت شه ریشه‌های درخت خودش رو از خاک دربیاره؛ دنبالش بره. موندیم تنگ هم؛ نظاره‌گر غروب شانس در افق خوشحال شرقی.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon